۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

happy new year


امشب ساعت 12 شب سال میلادی نو میشه
خداحافظ 2009
ولی یادش بخیر پارسال یه همچین روزی سعید ایران بود و ما قرار بود سال رو خونه ی اون نو کنیم
خیلی خوش گذشت
مثل همه ی مهمونی های خونه ات
چند شب پیش تا خوابم برد صداتو شنیدم که گفتی شب عید خوونه ی ما جمع هستید. از خوشحالی از خواب پریدم.
یادته سوپ پختم؟
یه نفر نخورد؟
یادته وقتی فهمیدی چرا نخورد بدجنس شدی و منو مامور کردی تو طول یه ماه آینده همیشه غذاهاشو من درست کنم؟
امسال عید تو نیستی
پریسا هم که اومده پیش تو
و ما امشب به یاد روزای قشنگ خونه ی تو و به سلامتی خوشبختی تو و پریسا شرابی می خوریم و شاید رقصی و شاید یاد آوری خاطره ای و و تو نیستی و دل ما هم که تنگ و صحبت هم که بسیاااااااااااااااااااااار
عید همه مبارک
امیدوارم سال 2010 عاری از جنگ و کینه و عداوت باشه
سالی باشه سرشااااااااااااااااار از عشق
امید و آرزوهایی که به سر انجام رسیدن

دروغ

اگه دروغ حناق بود خیلی ها تا الان 7 تا کفن پووووسووونده بودن

راه پیمایی

دیروز به زور ریختنتون تو خیابون؟
به اغتشاش گرا فحش دادی؟
حق داری
فحش دادن کلا حال می ده
تو خیابون ول گشتنم که از سر کار بودن بهتره
بی دردسر تره
امنیتتون هم که تضمینه
ساندیس و تی تابم که بهتون می دن و شمام که تی تاب دوست دارید
لابد پاداش آخر ماه هم واسه خرج کردن لذت بخشه
حالا مرد می خوای برو گیلان
البته وقتی داری خرجشش می کنی یادت باشه این پولا از مالیات ما تامین میشه
مام که راضی نیستیم
دیگه خودت می دونی

سکوت

سکوتم را ارزان خریدی.
اما یادت باشد وقتی معنایش می کنی هر وقت به خود رسیدی به احترامت چند لحظه سکوت کنی
آنوقت هیچ کس به اندازه من معنی سکوتت را نمی فهمد
آنوقت هیچکس به اندازه تو قیمت سکوت مرا نمی داند.

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

منه آشفته

کاش می فهمیدم این آشفته گی چرا یه دفه مهمون دلم شد
قلبمو تو دهنم احسااااااااااااس می کنم
آیکون احساس یاس و نا امیدی

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

عزای عمومی

فکر کنم دیروز امام حسین تو بهشت عزای عمومی اعلام کرد.

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

منه عصبانی

مشترک مورد نظر به دلیل بیش از اندازی عصبانی بودن قادر به تکلم نمی باشد.
حرفم نمی یاد.
خوب بلدی گند بزنی به اعصاب آدم !!!!

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

شب یلدا

یادش بخیر وقتی کوچک بودم ( الان یه کم بزرگتر از کوچکیم هستم) فکر می کردم شب یلدا یه چند شبی از شب قبلش بیشتره یعنی طولانی تره:دی
صد دفعه نصف شب از خواب پا می شدم و خوشحال می شدم از اینکه هنوز صبح نشده.
این عادت فرخنده هنوز از سرم نیوفتاده ، حداقل تا پارسال که نیوفتاده بود . فردا راجع به امشب صحبت می کنم
الا ایحال خوشحال و مسرور می شم امشب هم همین احساسو داشته باشم :دی
یلدا مبارک
خوب بخوابید و زیاد
فال حافظ یادتون نره
گرفتید یکی هم به نیت من بگیرید ببینید پولدار می شم یا نه دستتون درد نکنه :)))))))))))))))))))))))))))))))))

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

تسلیت

آبت الله منتظری درگذشت .
تو خبرگزاری فارس حتی به مرجع تقلید بودنش کسی اهمیت نداد.
مرد یا کشتنش!!!؟؟؟

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

نیایش

خداوندا دستانم خالی و دلم غرق در آرزوست
یا با قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

چی بگم

دارم می گذرم ازت نه بخاطر خودم که بخاطر خودت که اگه خودت خواستی باشی
که اگه یه روز حتی یه روزه خیلی دور وقتی از بودنت یقین پیدا کردی اون روز که دیگه انرژی نداشتم بزارم واسه بودنت
یه دفه وسط زمین و آسمون از خودت نپرسی چرا هستی
که یه دفه خسته نشی از بودنت
که یه دفه زندگیت خالی نشه
که من عذاب وجدان نداشته باشم که بدون خواست تو مهمون زندگیت شدم
که تو به آرزوهات برسی
که من شاد باشم که تو به آرزوت رسیدی
چه با من چه بی من
و ای کاش من آرزوت باشم
از تو گذشتن فقط به خاطر تو کمی قابل تحمله و شاید شدنی
تو چرا همیشه همه کارای سختو از من می خوای آخه؟

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

من هشتمین آن هفت نفر بودم

پسر نوح به خواستگاري دختر هابيل رفت. دختر هابيل جوابش كرد :نه ، هرگز همسري ام را سزاوار نيستي ، تو با بدان نشستي و خاندان نبوتت گم شد. تو هماني كه بر كشتي سوار نشدي . خدا را ناديده گرفتي و فرمانش را . به پدرت پشت كردي ، به پيمانش و پيامش نيز.

غرورت ، غرقت كرد. ديدي كه نه شنا به كارت آمد و نه بلندي كوه ها !

پسر نوح گفت:اما آن كه غرق مي شود ، خدا را خالصانه تر صدا مي زند ، تا آن كه بر كشتي سوار است . من خدايم را لابلاي توفان يافتم،در دل مرگ و سهمگيني سيل.

دختر هابيل گفت : ايمان، پيش از واقعه به كار مي آيد. در آن هول و هراسي كه تو گرفتار شدي ،هر كفري بدل به ايمان مي شود. آن چه تو به آن رسيدي ، ايمان به اختيار نبود، پس گردني خدا بود كه گردنت را شكست.

پسر نوح گفت :آنها كه بر كشتي سوارند امنند و خدايي كجدار و مريز دارند كه به بادي ممكن است از دستشان برود. اما من آن غريقم كه به چنان خداي مهيبي رسيدم كه با چشمان بسته نيز مي بينمش و با دستان بسته نيز لمسش مي كنم. خداي من چنان خطير است كه هيچ طوفاني آن را از كفم نمي برد.

دختر هابيل گفت:باري، تو سركشي كردي و گناهكاري . گناهت هرگز بخشيده نخواهد شد.پسر نوح خنديد و خنديد و خنديد و گفت :شايد آنكه جسارت عصيان دارد ، شجاعت توبه نيز داشته باشد.شايد آن خدا كه مجال سركشي داد، فرصت بخشيده شدن هم داده باشد!

دختر هابيل سكوت كرد و سكوت كرد و گفت:شايد. شايد پرهيزگاري من به ترس و ترديد آغشته باشد. اما نام عصيان تو دليري نبود.دنيا كوتاه است و آدمي كوتاه تر. مجال آزمون و خطا اين همه نيست.

پسر نوح گفت :به اين درخت نگاه كن.به شاخه هايش. پيش از آنكه دستهاي درخت به نور برسند، پاهايش تاريكي را تجربه كرده اند . گاهي براي رسيدن به نور بايد از تاريكي عبور كرد. گاهي براي رسيدن به خدا بايد از پل گناه گذشت.

من اينگونه به خدا رسيدم. راه من اما راه خوبي نيست .راه تو زيباتر است ، راه تو مطمئن تر است.

پسر نوح اين را گفت و رفت.دختر هابيل تا دور دستها تماشايش كرد و سالهاست كه منتظر است و سالهاست كه با خود ميگويد:آيا همسريش را سزاوار بودم

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

نق نق

شوفاژای شرکت درست شد اینجا حسابی گرمه (زیادی گرم شده حالا ):دی
پریسا نیست بی حوصله هستم
بلاخره 5 شنبه رفت
جاش خیلی خالیه خیلی
امیدوارم به همه ی آرزوهاش برسه
امروز اصلا نوشتنم نمی یاد

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

درخواست

خدا جونم چی میشه واسه آدماتم یه سیفووون بزاری وقتی از دستشویی تشریف میارن بیرون آدم متوجه نشه؟
ببین امکانش هست آپشن عرق رو از آدمایی که هنوز به فواید حموم پی نبردن حذف کنید؟
خدایا هنوز 10 روز به زمستون مونده ، رفتی پیشواز؟
یه سوال ؟ از اونورم اسفند ان شاء الله هوا بهاری میشه دیگه؟
اگه بشه خانوم ها رو هم خونسرد کنی فکر کنم کمتر نق نق سرمای هوارو بشنوی ، هم خودت راحت می شی هم آقایون .هم تو مصرف برق و گازو گاروئیل صرفه جوویی میشه چون این آقایون که خدارو شکر احساس توشون کلا تعطیله . تازه بعضی وقتام یه دفه دیدی خیلی گرمشون شد نه اینکه فکر کنی می خوان حرص مارو درارنا نه متابولیسم بدنشون خیلی کار می کنه حرارت ایجاد می کنه گرمشون میشه .
دیگه خورده فرمایشی ندارم تا بعد

بهمن

خدایا یه وقت خدایی نکرده زیر بهمن نمونیم تو این هوا ، نه تو کوهپایه ایم آدم نگران میشه خوب . :ترس

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

بدون شرح

  • پشت این نوشته ها هیچ منطقی نهفته نیست .
  • این پست مخاطب خاص دارد.
  • به جای دعوای من مشکل رو برطرف کنید خوب. :دی
کم کم دارم می فهمم چرا اصلاحات تو ایران و شاید جاهای دیگه ی جهان همچین خیلی جواب نمی ده!
واسه اینکه فضای انتقاد وجود نداره ، بستس:دی
اگه آدم ندونه چی مشکل داره چی رو اصلاح کنه آخه؟
تو فضای ارعاب و تهدیدم که نمی شه انتقاد کرد.
پراید - ترمز ، خوب چه کاریه .
به نظر من تبعید کنید مثلا به مصر ( میگن خب جاییییه) :دی




۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

اگه اینجا آروووووومه

اگه اینجا آروووووووووومه
اگه اینجا مملکت گل و بلبله
اگه اینجا دولت هیچ منتقدی نداره
اگه همه ما عاشق این مردک دیوانه ایم
اگه قراره 16 آذر هیچ اتفاق ناگواری نیفته
اگه قراره اعتراضی نشه
اگه ما اعتراضی نداریم
اگه دولت از ما نمی ترسه
اگه ما حرفی واسه گفتن نداریم
اگه ...
اگه ...
اگه ...
پس چرا دولت خبرنگارای خارجی رو واسه 3 روز لغو امتیاز کرده؟
میگن تو انقلاب دولت داره خیلی مهرورزی می کنه
نمی دونم خدا تا کی می خواد حواسشو به ظرف کاکائو بده
اینا دارن همه ی سیبارو بر می دارن خدای من!!!!


خونمون

صاحب خانه ی گرامی و نسبتا محترمم خوونشو فروخت .
من واسه خریدش فقط 68 میلیون ناقابل کم داشتم :دی

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

تا اطلاع ثانوی

از آنجا که دیوانه ی زدن ساز مخالفی ، تا اطلاع ثانوی نه می نویسمت
نه می گویمت
نه می خوانمت
می خواهم بروی آنچنان دور که دیگر حتی رویای بودنت وقتی به من می رسد خالی از تو باشد.
تا اطلاع ثانوی پشت ورود ممنوع ذهنم خواهی ماند .
تا اطلاع ثانوی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برف

ما که نفهمیدیم
مگه از آریاشهر تا سعادت آباد چقدر اختلاف سطح و فاصله و این حرفاس که اینهمه اختلاف دما دارن با هم
اونجا ( آریاشهر) میشه حموم آفتاب گرفت
اینجا یه کللله داریم از سرما بندری می رقصیم
شوفاژ شرکتم که نا نداره بیچاره
خدایا این زمستونو سرما و این حرفا کی تموم میشه آخه (اینجا زمستون شروع شده )
خدایا آرزو می کنم تو زندگی بعدیم خرس باشم که شش ماه سرد سالو بخوابم
تو که فعلا فقط نیازهای روزمره رو اونم دقیقه 90 بر اورده می کنی هر وقت وقت کردی به آرزوهام سر بزنی حواست به اینم باشه لطفا . دستت درد نکنه
راستی ذونکن آرزوهامو کجا گذاشتی ؟ هر چی می گردم پیداش نمی کنم؟
اگه توهم اونجا اسیر بروکراسی اداری شدی میتونم خودم دستی ببرم امضاهاشونو بگیرما !
شاید زودتر بر آورده شدن
تازه میتونم اینترنت مورد نیاز اتوماسیون اداریتم خودم تامین کنم بلاخره تو این همه به ما حال میدی در کنار کلی ضد حال مام باید هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم دیگه خدامونی آخه:دی

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

با توام

آخ که فقط خدا می دونه چقدر دلم می خواد به قصد کشت بزنمت.
اومدم بگم رئیس جمهور مملکت دیدم تو فقط رئیس جمهور یه قشر خاص و اندکی نه ما اونام که سگای هاره دور و برت هستن.
مردک بیشعور سن تکدی گری تو مملکت رسیده به بالای 70
مرتیکه نفهم خسته شدیم بسکه فقرو فلاکت دورو برمون دیدیم.
معلومه چه ... داری می خوری ؟
یه روز بدون هلی کوپتر اختصاصیت بیا تو این خراب شده دسته گلاتو ببین. البته اگر جرات کردی .
کاش جای کردان تو ریق رحمتو سر می کشیدی.


۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

اولین برف

اولین برف نیمه جددی امسال رویت شد.
چه لذتی داره وقتی برف میاد تو یه اتاق گرم روبروی پنجره بشینی ، یه کاسه آش داغ بخوری و رقص برفو تو آسمون تماشا کنی .
من دلم می خواد وقتی برف میاد تو یه اتاق گرم روبروی پنجره بشینم ، یه کاسه آش داغ بخورم و رقص نگاهتو تو آسمون تماشا کنم.

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

تو

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- فقط کمی -

ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها يک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط يک مرز ديگر

و آن آزادي توست

تو را آزاد مي خواهم


زندگش

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد ، زندگ به رنج کشیدنش می ارزد

بازار

کی می دونه بازار کجا خوابیده بلکه بریم بیدارش کنیم

من خالی

کلافه ام از این همه دور اندیشی
نزدیکتر بیا!!!

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

برزخ من

تا نوک مو تو گل گیر کردم.
نمی دونم کدوم راه درسته کدوم نادرست.
باز رسیدم به جایی که می ترسم حتی فکر کنم.
برزخ چقدر غیر قابل تحمله...


ذبح نفس

همچین خدا ذبح نفسو بهم فهموند که خودمم ذبح شدم.
دستش درد نکنه

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آرامش

خدایا آرامشمو گم کردم .تو که اون بالایی یه نگاه بنداز ببین جایی می بینیش ؟

تو

وقتی قلبت کوه آتشفشان است چگونه انتظار داری در دستانت گل بروید؟!!!

تشکر ویژه

خدا جونم می خواستم بابت این شجاعتی که در این لحظات حساس بهم دادی ازت تشکر کنم
هیچ وقت فکر نمی کردم جسارت اینکارو پیدا کنم ولی انجام شد بلاخره
خیلی خدای منی

تاکسی

هی خانومه !!!
این آقاهه که تو تاکسی کنارت نشسته تواین مدت زمان کم نمی تونه بهت تجاوز کنه ! لازم نیست واسه اینکه ازش دور شی منو له کنی!
می فهمیییییییییییییی؟؟؟!!!

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

یه سه شنبه ی دیگه

عجب روز مزخرفی بود امروووووووووووووووووووووز
البته اصلا اتفاق بدی نیوفتاد توش در کل باهاش حال نکردم
یعنی نه حالم هم بد بود شد مزید بر علت.
راستی ذبح نفس یعنی چی ؟

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

ابطحی

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخی
ابطحی آزاد شد .
بلاخره آزاد شد و خدا بخاطر این آزادی میمون کردان رو زیر پاش قربانی کرد.
ابطحی خوش آمدی

شیرینی تلخ یا تلخیه شیرین

خدایا اخه چرا همیشه حلاوت حقوق سر برج رو با فشار دادن کل حقوق بابت اجاره بهای منزل قاطی می کنی؟
خدایا آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ :دی

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

درسهای زندگی

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. سعی کن همیشه اولین شانس را دریابی !

درسهای زندگی

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که وقت نداریم به ندای قلبمان گوش کنیم ، او مجبور می شود بگونه ای عمل کند که شاید به مزاقمان خوش نیاید... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دعا

شده بعضی وقتا خیلی کار داری ؟
شده بعضی وقتا حوصله نداری؟
شده بعضی وقتا حتی طاقت تحمل خودتم نداری؟
یه دفعه واسه یکی از عزیزات مشکلی پیش میاد و یه جورایی فقط چشم امیدش به تو هست.
و تو نمی دونی که می تونی کمکش کنی یا نه .
شایدم کمی ناراحت شی که با این همه کار اینو کجای دلت بذاری
و فقط یه تلفن تو بر خلاف انتظارت مشکل رو برطرف می کنه.
اگه یه وقت به اینجا رسیدی بدون حتما اون روز محتاج یه دعا از صمیم قلب بودی و خدا این مشکل رو واسه همین سر راه عزیزت قرار داده
و خداتو شکر کن که اینهما مراقبته.


نقش چشمان تو

پیشتر می گفتم
زندگی خاطره عطر کسی است که نمی دانم کیست
حال می دانم کیست
زندگی خاطره عطر تو است
که تراویده از پیچ و خم جاده ای دور و دراز
رنگ شبنم دارد
بوی نیاز
پر پرواز مرغان هوا
از دم عطر تو جان می گیرد
رنگ رخساره زیبا رویان
نفس عطر تورا می گیرد
نقش چشمان تو را
در پس آینه ها می بینم
و به یمن نفست باران را
در سراپرده چشمان خدا می بینم

چشم تو چشمه باران خداست

خونه

امروز نزدیکای شرکت متوجه شدم موبمو (موبایل ) رو تختم جا گذاشتم :دی
یه ذره خوشم اومد یه ذره بد.
بدم نشد کاش می شد بعضی وقتا تلفن شرکت رو هم خونه جا بذاری .خودتم خونه جا بذاری.
آخ که دلم لک زده خودمو خونه جا بذارم.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

پشه

من امروز جواب سوال اینکه روزا پشه ها کجا میرن رو پیدا کردم
میان آریاست
از صبح کارمون اینه که پشه بکشیم اینجا
راستی از ابطحی چه خبر؟

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

روز من

این پست محتوی کلی آیکون عشق و تشکر و سپاس بیکران و از این حرفاس
چه سه شنبه ی بی نظیری بود دیروز.
خدایا عاشقتم

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

روز من

از قدیم الایام سه شنبه ها روز من بوده چون تقریبا تمام اتفاقات خوشایند و ناخوشایند زندگیم تو این روز می افتاده
بدترین سه شنبه هم سه شنبه پارسال دقیقا روز قبل از سال نوی میلادی بود.
ولی مثل اینکه امروز قراره خوب سه شنبه ای باشه.
خدایا تا شب دوام بیارم :دی

شادی

بیاموز پذیرا ، عاشق و خندان باشی . بیاموزکه آواز شادی سر دهی تا حضور خداوند حتمی شود ! مسیح می گوید درب خداوند را بکوب تا برویت گشوده شود ، اما من می گویم خودت را آزار نده .فقط آواز شادی سر بده تا خداوند درب تورا بکوبد . او از تو خواهد پرسید : آیا می توانم داخل شوم ؟ چنان شاد باش که حتی خدا نیز مشتاق حضور در تو شود . بجای اینکه درب خدا را بکوبی او را شیفته خود کن!(بشیر)

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

؟

چرا؟

شیخ الاسلامی

این پست صرفا چاه ارت عصبانیت منه و هیچگونه ارزش قانونی ندارد.
خدا بگم چیکارت کنه فرهاد.
ش.خی در این حد شهرستانی؟
آخه آدم آی دی کاری همکارشو هک می کنه؟
قصه از اینجا شروع شد که فرهاد خان اومد شوخی کنه منو هک کرد من پسمو عوض کردم و پس جدیدو فراموش کردم بعد از 2 هفته اتفاقی امتحانی ییهویی گفتم بزار اینم امتحان کنم شد.
خدا بهت رحم کرد فرهادی
تو شاتل این کارارو بهتون یاد می دن آخه؟
در هر حال خدا دوست داشت فرهادی :دی

شبیه هیچکس

دقت کردی بعضی از آدما شبیه هیچکس نیستن؟
مثل این آقای ... ما
شبیه هیچکی نیست :دی

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

بغض

خدایا چرا این بغض لعنتی منو ول نمی کنه؟

ارزش

چقدر خوبه آدم یکی رو دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازشو برطرف کنه ، نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره ، نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از وری اجبار ، بلکه فقط به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

دلتنگی

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چقدر دلم هواتو کرده آخههههههههههههههههههههههههههههههه
:((((((((((((((((((((((((((((((

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

من و تنهایی هام

دیشب اولین شبی بود که من تنها بودم.
واسه شروع بد نبود.
البته تقریبا ساعت 11 از خستگی مردم :دی

قصه های من و عروسی 2

همه اتفاقهای ناخوشایند تو زندگی لزوما بد نیست
شاید باید اتفاق بیافته تا تو قشنگیهای دنیارو هم ببینی
کار کردن من تو آریاست داره تقریبا 2 ساله می شه
تو این دو سال همیشه همکارام هوامو داشتن و نذاشتن به تنهایی بار زندگی رو به دوش بکشم ولی لطفی که روز عروسی پیام به من کردن باعث شد پشتم گرم تر سابق شه.
قصه از اینجا روع شد که قضیه خوابوندن ماشین به گوش آریاست رسید اومدم شرکت پول بردارم که یه وقت شیرینی خواستن خیالم راحت باشه که علی مدیرم علاوه برپول کارت عابرشو بهم داد که شاید یه وقت لازم باشه و آقای حکیم زاده سوئیچ توسانشو بهم داد که البته جرات نکردم بگیرم(آخه منو شاسی بلند؟) داشتم می رفتم که داود ابادی حسابدار شرکت گفت می دونم ماشین اقای حکیم زاده رو روت نشد بگیری و سوئیچشو بهم داد و کلی کارم راه افتاد.
اینجا بود که یقین پیدا کردم هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست.
از طریق این پست از همشون بینهایت تشکر می کنم
آریاست دیگه واسه من فقط محل کار نیست .
خوشحالم از اینکه اینجا کار می کنم.
خدا جونم متشکرم

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

قصه های من و عروسی

دقیقا نمی تونم بگم جاتون خالی یا نه !؟
من براتون ماجرارو تعریف می کنم دوست داشتین خودتون بگید جاتون خالی :دی
قصه از ساعت 8 روز 13 هم آبان شروع شد که می خواستم عروس رو ببرم آرایشگاه و متوجه شدم چراغ بنزین مدت طولانی ای هست که روشنه :دی
خونه آریاشهر و آرایشگاه عروس سعادت آباد
پمپ بنزینام که به لطف دولت بعد از نهم از مدار خارج بود به سلامتی ، در نهایت بعد از با سلام و صلوات به 4 تا پمپ بنزین سر زدن مجبور شدیم بریم سراغ بنزین موتور برق آریاست.
عروس رو سپردم به ارایشگاه در حدود ساعت 9 و خرده ای و رفتم سمت آریاشهرشلوار دامادو بدم کوتاه کنن که بدلیل پارک کردن در منتهی علیه آخر آخر ایستگاه اتوبوس در کمتر از 7 دقیقه با جرثقیل ماشینو بردن پارکینگ بازم به سلامتی ( البته اصلا به روم نمی یارم که در ماشین باز بود و کیف و نقل و غیره هم توش :دی
خلاصه تا 12:30 بنده و بعدشم داماد با ماشین عروس و لباس دامادی رفت که غضنفرو آزاد کنه ، نشد که نشد.
و من هنوز حیرون سرعت عمل دوستانمون تو راهنمایی و رانندگی هستم البته.
خلاصه غضی آزاد نشد .
و ابر و باد و مه خورشید وفلک در کار شدن تا من ساعت 8:30 شب برسم به باغ
و این بود وقایع اتفاقیه عروسی برادر جان

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

خدایا شکرت

چیه ؟ لابد خدا یه حالی به من داده که شکرش می کنم.تعجب داره؟

دندون

باز پیام دندون کنترلهای خونه رو با مسواک من تمیز کرد.
آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

خوراک

مگه بیانیه لوبیا سبزه که باهاش خوراک بپزن؟
:))))))))))))))))))))))))))))))))))))

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

دل

چه دل بیشعوووری دارم من :(

شغل شریف من 4

بوکانیه پول نداد .:دی
من مشتریمو میشناسم می دونستم ای آدم پووووووول بده نیست.

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

شکوائیه

وقتی نمی دونی دردت فقط ندونستنه
وقتی می دونی هزار تا درد داری چون دونستی
امروز یه ایمیل برام اومد که باری شد افزون بر مطالب شنیده شده دیشب.
این ایمیل حاوی این مطلب بود که بابت جنگ ایران و عراق ، عراق باید 1000 میلییارد دلار به ایران غرامت میداده که نداده و ایران هم میگه فدای سر تک تک عراقیا.
و اما شنیده هی دیشب من از یه منبع موثق حاکی از این بود که ایران ماهی 100 تن مرغ به صورت رایگان به عراق سهمیه داده .
دلم می خواد یه روز برم از همین بچه هایی که سر خیابونای همین تهرلان خودمون و نه شهرستان ها فال و گل و ... می فروشن بپرسم آخرین باری که مرغ خوردن کی بوده.
از قشر کم درامد جامعه بپرسم روزی چند بار شرمنده خانه و خانواده میشن.
لعنت به این دولت که تنها چیزی که براش اهمیت نداره ملتشه.
تو همین زمانی که آتیش گرفتن یه بخاری تو یه مدرسه تو یه روستا کلی از بچه های زیبای این مرز و بوم رو ناقص کرد دولت ایران داره تو عراق مدرسه 5 طبقه می سازه.
آخ که چقدر پر از فریادم.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

هله هووووله

آخ که چه حالی میده بعضی وقتا گوووره بابای رژیمو این حرفا شی یه دل سیر چیپس نمک دریایی و چی توز موتوری بخوری.
دلم خنک ششششششششششششششششششششششششد

شغل شریف من 3

فردا ششمه
ببینیم رفتاری میریم یا نه؟
الان تریپ دعا و نیایشو این حرفاس

تولد


امروز دیگه جددددنی تولد یک کاریکاتوریست و خبرنگار خیلی بیسته
دیدم حالا که من خیلی چیزا از سبک نوشتنشون یاد گرفتم حیفه پستی درخصوص تولدشون ننویسم و اینجا هم بهشون تبریک نگم.
جناب آقای نیک آهنگ کوثر تولدتون خیلی مبارک
امیدوارم هر روزتون بهتر از دیروز باشه ( یه چیز تو مایه های صایران و اینا)

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

مرخصی

دیگه کم کم نزدیک عروسی برادر جان شده یه چند روزی خیلی اینورا پیدام نمی شه
مراقب مواظبت باشید تا برگردم.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

خنده ممنوع

دیدی توروخدا ؟ بعد از یه عمر مردمو سرکار گذاشتن چه شیرین گذاشتن تو کاسه ی ما!!!؟؟؟؟
دو هفته آزگار فکر می کردم موبم (تلفن همراه) یه طرفه شده متعجب از اینکه چرا پس قطع نمی شه
5 شنبه هفته پیش فهمیدم کل این دوهفته یه طرفه که نشده بودم هیچ شدیدا دوطرفه بودم.(1)
قصه از این جا شروع شد که 2 هفته پیش خواستم به یه بنده خدایی بزنگم پیغام گرفتم کع در برقراری ارتباط برای شما مقدور نمی باشد نگو همون موقع فقط نمی باشیده بود بعدش میشده و ما غافل !!!
خلاصه هنوز که هنوزه دارم همینطور پشت سر هم خجالت می کشم

پانوشت:
(1) خندیدن به این پست پیگرد غیر قانونی دارد.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

دوران کودکی

من هر روز بلاگ نیک آهنگ رو می خونم .چون شیوه نگارشش رو خیلی دوست دارم
چند روز دیگه تولدشه ( خیلی تبریک) و کار جالبی که کرده اینه که هر روز که به تولدش مونده خاطرات مربوط به چند سالگیشو می نویسه این کارش منو به روزای کودکیم برد .البته نگارش پست قبلی هم بی اثر نبود.جالبترین خاطرهات من مربوط میشه به 7 و 8 سالگیم
خونمون عشرت آباد(میدان سپاه) بود.یه خونه که 2 تا اتاق داشت با ملحقاتش و یه حیاط نقلی که کلی دارو درخت توش بود.
تو همین خونه بود که من برای اولین بار سیگار کشیدم ، نمی دونم دختر خالم که از من 1 سال بزرگتره از کجا یه نخ سیگار گیر آورده بود رفتیم ته حیاط از وسط نصفش کردیم کشیدیم :))))))))))))))))))))) )
تو این خونه ما خیلی دسته گل آب دادیم یه روز دختر خالم ( از من شاید 3 سال بزرگتره) نمی دونم چی شده بود جو زده شده بود منو اونیکی دختر خالمو( شریک سیگار) نشوند رو صندکی موهامونو کوتاه کرد چه جنجالی به پا شد.
تو این خونه همیشه مامان که می رفت سرکار لباساشو می پوشیدم کفش پاشنه بلندشم پا می کردم از رژ قرمزشم می زدم میشدم مامان.
و بعضی وقتا عصرا که مامانم از سرکار می اومد دوتایی باهم شیرینی نون پنجره ای می پختیم
چقدر جوجه تو اون خونه بزرگ کردیم
یاد مامان بزرگم بخیر .روحش شاد
مامان بزرگم دختر یکی از خانهای تبریز بود که وقتی با پدر بزرگم ازدواج کرد کلی خدم و حشم باهاش اومدن خونه پدربزرگم (واقعا زن زیبایی بود سفید با چشمایی سبز ) ، البته لازم به ذکر که بگم پدربزرگ من یه شیرینی فروشی خیلی بزرگ تو زنجان داشت واسه همینم فامیلیشون شکرریزه
بگذریم
روزایی که مامان بزرگم می اومد خونمون عصر که می شد 5 تومن پول به من وپیام میداد که بریم واسه خودمون بستنی بخریم .اونزمان بستنی یخی دونه ای 2 تومن بود باقییشم آرد نخودچی می خریدیم با شکر می خوردیم
یاد اونروزا بخیر
و فعلا دیگه چیزی یادم نمی یاد :)
تا بعد

پیام

بعضی از کلمه ها چقدر به گوش قشنگ میان
اینقدر قشنگ که حلقه های اشک رو مهمون خونه چشم می کنن.
پیام گفت حاضر شم بیاد دنبالم بریم خونشون_حاضر شو بیام دنبالت بربم خونه ی ما)
مرد کوچک خاطره های کودکی مشترک ما واسه خودش بزرگ مردی شده.
دیگه داره کم کم اماده میشه به رویاهای همراه و شریک زندگیش لباس واقعیت بپوشونه.
روزا چقدر زود می گذره
انگار همین دیروز بود .
یادش بخیر
خونمون درکه بود وقتی خیلی کوچک بودیم.مامانم واسه پیام شیر می آورد تو شیشه میداد دستش بخوره من یواشکی شیشه رو از دهنش می کشیدم پشت در اتاق درشو باز می کردم همه شیرشو می خورم شیشه خالیرو بر می گردونوم سر جاش ( اونزمان 4 سالم بود و شاید کمتر)و پیام همیشه گریه می کرد.
یه بارم حسابی مریض بود و مامان باید ازش پرستاری می کرد و من باید می رفتم داروهاشو می گرفتم بارون سختی می بارید و برقام رفته بود (شاید 8 سالم بود و جنگ بود)
تازه مشقاشم یواشکی می نوشتم (یه بار مامان متوجه شد و برای تنبیه مجبورم کرد کلی مشق جریمه بنویسم)
بدینسان برادر کوچولوی من دیگه واسه خودش مردی شده.
مردی با یه ماموریتی بزرگ
قهرمان داستانهای کودکیمان خانتان پر نور، سفرتان پربرکت و دلهاتان شاد باد.
امیدوارم زندگیت به سبزی چشمات باشه و روزیت به وسعت قلب دریائیت و آغوشت مامن آسودگیهای همسر نازنینت.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

شغل شریف من 2

مشتری بوکانی منو که یادتونه ( میتونید به پست شغل شریف من مراجعه کنید)
کار به ابنجا رسید که یه روز بهش فرجه دادم .بازم پرداخت نکرد ! منم بهش گیر ندادم گفتم قبل تعطیلات اذیتش نکنم.شنبه که 25 بود بازم پرداخت نکرد و طبق معمول ماههای گذشته بازم قطعش کردیم
ولی این دفعه بازم پرداخت نکرد :دی
خلاصه جواب تلفنم که نمی داد .
بعد از کلی پیغام و پسغام که چک تضمینتونو داریم می خوابونیم به حساب مدیر مالیمون دلش براش سوخت باهاش صحبت کرد( پیغام گذاشتم زنگ زد)
نتیجه اخلاقی این شد که قرار شد نصفیشو 6 آبان بده باقیشو 11 آبان و من چون مطمئن هستم پرداخت نمی کنه با مدیر مالیمون سر ناهار رفتاری شرط بستم
حالا از شانس گند من ایندفعه به موقع پرداخت می کنه :دی

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

:)



بچه ها در ناهارخوری مدرسه به صف ایستاده بودند.سر میز یک سبد سیب بود که روی ان نوشته بود :فقط یکی بردارید .خدا ناظر شماست.

در انتهای میز یک سبد شیرینی و شکلات بود . یکی از بچه ها رویش نوشت :هر چندتا می خواهید بردارید .خدا مواظب سیب هاست.

کودکی ام

دیروز گذارم افتاد به میدون انقلاب
از زمانی که یادم هست این میدون رو شلوغ دیدم
پر از هیاهو و تکاپو
جاتون خالی از پیراشکی فروشی نرسیده به کارگر هم یه دونه پیراشکی داغ خریدم و تناول نمودم بسی خوشمزه بود فقط نمی دونم چرا اینقدر تحلیل رفتن بیچاره ها کوچولو شدن حسابی پیراشکیا :دی
خلاصه یاد دوران شیرین کودکی افتادم
نمی دونم چرا اونزمان از هر جا می خواستیم هر جا بریم باید یه دور از این میدون رد می شدیم.
محل کار مامانم تو طالقانی بود بیمارستان ایرانشهر شایدم بخاطر همین موضوع بود.در کل من هیچ وقت از این میدون خوشم نیومده
یه بارم وقتی بشدت کوچک بودم از اونجاییی که از زمانی که هنوز بدنیا نیومده بودم علاقه وافری به استقلال داشتم این حس استقلال طلبیم باعث شد گم شم و جند ساعت بعد پیدا شم.
یادش بخیر آقا پلیسه بغلم می کرد می برد بقالی(اون زمان هنوز سوپر اختراع نشده بود) واسم خوراکی می خرید .
خلاصه دیروز کلی نوستالوژیک زده شدم من


دختران

مثل اینکه امروز روز دختران نامگذاری شده
از طریق همین تریبون این روز رو به تمام دختران سرزمینم تبریک می گم
دختران امروز مادران و همسران فردا مادربزرگای پس فردا روزتون مبارک
با آرزوی فرداهایی سرشار از زیبایی برای شما

جاده ای برای نرفتن

همیشه همه ی جاده ها واسه رفتن سر راهت قرار نمی گیرن.
بعضی از جاده ها بدنیا می یان تا تو ابتداشون بایستی و نرفتنو یاد بگیری.
بعضی ها خلق می شن تا دیگران رفتن رو به تو یاد بدن.
بعضی وقتا باید ابتدای جاده منتظر بمونی تا یه همراه بیاد و تو رو به عمق جاده هدایت کنه.
بعضی وقتام فقط لازمه چهار زانو ابتدای جاده بشینی و به انتهای جاده فکر کنی.
همیشه جاده برای رفتن سر راهت سبز نمیشه.
بعضی وقتا لازمه نرفتن رو یاد بگیری.

ذهن پویا

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

وقتی من خالی ام

نمی دونم چرا امروز نوشتنم نمی یاد.

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

من و دلم

نمی دونم چرا چند وقته ساعت 9 شب دلم مهمون یه حس غریب می شه
یه دفه به تلاطم می افته
دلش هوای پرواز می کنه
حس غریبیه
نمی تونم بفهممش
یا شاید نمی خوام بفهممش
نمی دونم چرا چند وقته ساعت 9 شب دلم مهمون یه حس غریب می شه.


پارازیت

چه جالب
سری جدید دکلهای ارسال پارازیت در حالی نصب می شه که هنوز متولی نصب این دکلها مشخص نیست و مجلس و دولت دارن در این مورد بازم به سروکله هم می زنن .نه اینکه یه وقت فکر کنید ما همه می تونیم حدس بزنیم که کار کار کیه ها
کی می گه ما می تونیم حدس بزنیم که کار احتمال غریب به یقین کار سپاه می تونه باشه .ما که چیزی نگفتیم .
نمی دونم تا کی می خوان با بسته کردن هر چه بیشتر فضا به حکومت ادامه بدن؟!
یادم میاد چند سال پیش فیلمی می دیدم ساخته دست بلاد کفر( یه جای خارج)
مضمون این فیلم این بود که تمام حرکات انسانها تو اون کشور غربی زیر نظر گرفته می شد توسط دوربینهایی که تو سطح شهر کار گذاشته شده بود و شنود و این حرف و حدیثا!
حالا دقیقا تمام سناریوی اون فیلم رو داریم تو ایران خودمون(ایران اسلامیمون - ایران مهرورزمون) عملیاتی شده می بینیم.دنیا برعکس شده همه از رو زندگی فیلم می سازن اینا طبق فیلم زندگی می کنن.
خیلی وقته جواب آیت ا... خزعلی در پاسخ به سوال پسرش در مورد نارضایتی از حکومت تو گوشم زنگ می زنه.
حالا مردم انقلاب کردن و اینها دارن تلاش می کنن این انقلاب و نارضایتی رو سرکوب کنن بجای ریشه یابی و حل و فصل.
شاید ایراد ازباور ذهنی ما باشه که فکر می کنیم حکومت دینی باید متفاوت باشه
فکر می کنم بزرگترهای ما انقلاب کردن که شاهد این تفاوت باشن
اما اتفاقی که از این انقلاب حاصل شد چنین شد که به نام دین هر آنچه نباید انجام شد.
به نام دین مردم رو کتک زدن
به نام دین مردم رو حبس کردن
به نام دین مردم رو به قتل رسوندن
چه کسی مرجع صحیحی برای شناسایی ارتداد مردم هست که بتونه به استناد اون دستور قتل صادر کنه؟
اگر قرار باشه بابت هر کاری که انجام می دیم بازخواست شیم پس چرا شعار میدن که ما آزادی بیان داریم ، حکومتمون دموکراتیکه و هزار و یک چرای دیگه
نمی دونم وقتی مرحوم مدرس جمله معروف ارتباط بین سیاست و دیانت رو می گفت دقیقا منظورش همین چیزی بود که الان به جامعه حاکمه یا نه؟
الان داره تنش بابت گفتن همین جمله تو گور می لرزه یا نه!
با تمام این تفاسیر از الان همه باد به فکر یه دکتر فوق متخصص غدد باشیم
و یادمون نره تو خیابون همیشه لبخند بزنیم
فکر کنم الان دیگه اگه یه وقت تو خیابون همینجوری سلام کردی و دستتو تکون دادی کسی به سلامت عقلت شک نمی کنه
راحت باش چون همه می دونن دوستایی هستن که از جیب من و تو حقوقشون تامین میشه برای بخطر انداختن امنیتمون.

دکتر شریعتی

هر لحظه حرفی در ما زده میشود.

هر لحظه دردی سر بر میدارد.

و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند.

این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش اش چه اندازه است؟

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

زلزله

جل الخالق
دنیارو کمی کمتر از 10 مین(دقیقه) ول کردم رفتم پی نیایش برگشتم دیدم 10 نفر بهم PM دادن ازم پرسیدن زلزله اومده یع بهم لینک تشریف آوردن زلزله رو دادن
فکر کنم هنوز دستگاههای ثبت زلزله هم تو ایستگاههای مذبور چیزی ثبت نکرده بودن که خبرش تو ایران پخش شد.میگن مرکزش شهر ری بوده
نقد ترین خبرم مربوط میشه به دوستم رزا که از خطه بی آب و علف بومهن باهام می چتید
رزا: الو ندا هستی ؟ دیوارای اینجا هنوز داره می لرزه اونجا چی؟
و من هیچی از این زلزله نفهمیدم
حیف
تنها چیزی که یادم افتاد پست زلزلم تو 360 بود که شاتلو خیلی ترکوند
یاد اونروزا بخیر
خدارو شاکریم که این زلزله خسارتی به بار نیاورده یعنی تا الان که خبری نشنیدم و امیدوارم نشنوم
خدایا شکرت

دور تند زندگی

چه زندگی غریبی شده .
من همیشه فکر می کردم هرکی خون شکرریز تو رگاش جاری باشه زندگیش می افته رو دور تند :دی
خانواده نوذر قاضیانی یه سور زد به شکرریزا و آنچنان حرفه ای بازی کردن که نفهمیدیم زمین کی خالی شد و مهیای سور.
القصه تا به خودم بجنبم دیدم ای دل غافل کمتر از یک ماه به عروسی برادر گرامی ام نمونده ( البته در این ساعت 16 روز و چند ساعت بیشتر باقی نمونده) و من هنوز حتی به این نتیجه نرسیدم که لباس چی بپوشم کادو چی بدم سر عقد خدایا پاتختی وااااااااای خیلی کار سختیه
مشکلات زندگی هر روز داره عدیده تر میشه
2 ماه پیش اومدن نشتن به صحبت که این دونا کبوتر عاشق ( کاسه ) باید کم کم برن زیر سقف خونه خودشون
گفتیم ان شا ... ( به سبک ایرانیهای اصیل )
اما هر چی فکر می کنم یادم نمیاد اعلام آمادگی کرده باشم که همین حالا برن به این سرعت
تا اونجا که حافظه یاری می کنه همیشه خانواده داماد می رفتن اعلام آمادگی می کردن که ما دیگه میخواهیم عروسمونو ببریم .ندیده بودم که خانواده عروس مهموناشونم دعوت کنن بعد به خانواده داماد اطلاع بدن ( الان دقیقا دارم نقش یه خواهر شوهر خوبو بازی می کنم)
خلاصه که تا الان مغزم مشغول پروسس مسایل اتفاق افتاده بود تازه تونسته درک کنه چی شده
آخرین راهی هم که به نظرم رسید این بود که یه یه ماهی متواری شم تا آبا از آسیاب بیفته
البته قبلش یه کم دعا می کنم شاید فرجی حاصل شه نشد دیگه یه چند صباحی مهمون یه بیابون خوش آب و هوا می شم
خدایا خودت این خانواده بی نظیرو نصیب ما کردی ( بی خیال دست و آستین) تا آخر راه خودت مارو به سرانجام برسون آآآآآآآآآآآآآآآآآآآمیننننننننننننن



۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

سومین روز

امروز سومین روز مرگ بهنود شجاعی است.
با اینکه خیلی حرفا رو دلم سنگینی می کنه ولی چیزی نمی گم
هر دفعه که ماجرای اعدامشو از زبون کسی میشنوم احساس انزجار و تنفرم از عاملین این اعدام بیشتر می شه.
متونم به جرات بگم بهنود رو به قتل رسوندن و حالا قاتلینش آزاد دارن می گردن.
الان دلم می خواد با بهنود حرف بزنم
بهنود شاید اگر من هم جای تو بودم همین کارو می کردم
بهنود بخاطر دفاع از مادرش به دست یه مادر کشته شد.
به نظر من مادر بهنود از همه بیشتر داغداره.
بهنود مرد چون احسان به مادرش ناسزا گفته بود.
ارزش واقعی مادر رو فقط کسانی می دونن که از نعمت داشتنش محرومن
بهنود اگر من هم جای تو بودم شاید این کار رو انجام می دادم.
روحت شاد.

تولد

امروز سالروز تولد رئیس دولت اصلاحات هست.
66 سال پیش یک چنین روزی مردی نازنین اما زیاده از حد محجوب بدنیا اومد.
دیروز کارگزاران دولت اصلاحات برای بزرگداشت این روز به دیدن سید رفتن .
هیچ وقت شادی رو که از انتخاب سید برای دوره دوم ریاست جهموری فراموش نمی کنم
اولین باری بود که رای دادم و یقین دارم تا اخرین روزم هیچوقت از این کار پشیمون نمی شم.
بر عکس این دوره که به نظرم اخرین باری بود که رای دادم و از کمتر از 24 ساعت بعدش تا الان در چرای رای دادنم هستم.
البته به زعم خیلی از مفسرین سیاسی این تقلب به نفع اصلاحات تموم شد .
درسته وقایع چند ماه اخیر باعث شده دل و دماغی از کسانی که حتی اندکی قلب و مقدار قلیلی مغز داشتن نمونده چه برسه با باقی
درسته خونهای زیادی ریخت
درسته ابطحی ها و میر دامادی ها هنوز تو بند هستن
اما نشون داد دوره حرف زور دیگه سر اومده
این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست.
مردم از خواب بیدار شدن
یادشون اومد که اگه بخوان می تونن
تونستن اعتباری رو که اینا به لجن کشیده بودن برگردونن
حالا دیگه همه مردم دنیا می دونن حساب ملت ایران و دولتش از هم جداس.
برای بدست آوردن همیشه باید بهایی پرداخت
و متاسفانه ما داریم بهای سنگینی پمی پردازیم
روح همه شهیدای این جنبش سبز
راهشون پایدار

و در اخر از طرف همه نداها و سهراب ها و ترانه ها تولد مردی نازنین ، دوست داشتنی و عزیز رو بهشون تبریک می گم
به امید روز آزادی

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

تو

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است .

شغل شریف من

عجب دنیای غریبیه به خدا
اگه پروفابل منو مطالعه نموده باشید گفتم چیکارم
از این همه سمتو القاب( آخه کارشناس فروش هم بهش اضافه شد) اسیر این وصول مطالباتم من:دی
به قول همکارام داروغه یا شر خر شرکت :)))))))))))))))))
در این راستا خوب هر مشتری یه قلقی داره که اگه بدونی کارت خیلی راحت می شه
بعضی وقتام یه سری مشتریای گلم توشون پیدا میشه که 1 روز در ماهو به خودشون اختصاص می دن و میشه روزشون
مثل امروز که روز آقای پاریاد نامگذاری شده
این دوست خوبمون مثل من عجیب عاشق بازیه
بنده خدا کرده (به ضمه ک )اهل شهرستان بوکان و فکر می کنه خیلی در حق کردها اجحاف می شه (!!!!!)
کلی بهش حال دادیم( لفظ بهتری پیدا نکردم شرمنده) گفتیم 20تم بده شارژتو ولی امممممممممممممممممما
گفتم عجیب عاشق بازیه
بازیمون اینجوریه
تا ظهر بهش می زنگم اره بده تیشه بگیر
می بینم انگار نه انگار ظهر قطش می کنم
بعد ایشون می زنگن اره و تیشه ردو بدل میشه
بعد از 2 ساعت که قطعه میبینه این شتریه که 20تم هر ماه در خونش می خوابه به غر و عجز و لابه و این حرف و حدیثا میره پرداخت می کنه
بعد ما وصلش می کنیم
20تم تموم میشه و ما از پاریاد پول گرفتیم
هر چی هم می گم تو که امروز باید پرداخت کنی مومن ، چرا با خودتو من اینکارو می کنی ؟
به خرجش نمیره که نمیره
ولی اما چون امروز حالم خوب بود نمی خواستم بد شه گفت فردا پرداخت کنم گفتم باشه
خدا فردارو بخیر بگذرونه.خیلی :دی

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

بدون شرح

خیلی وقت بود ماجرای اعدام بهنود شجاعی هر چند وقت یکبار دلهره رو مهمون دل ما ایرانی ها میکرد.
خیلی وقت بود خیلی همه از جمله فعالان حقوق بشر و تیم هنرماندان و یکدنیا انسان معمولی که تو سینشون قلب می طپه تلاش می کردن تا زندگیرو به این مرد جوان که 5 سال از روزهایی روکه می تونست براش خیلی پر بار باشه پشت میله های زندان سپری کرده از طناب دار رها کنن که متاسفانه میسر نشد.
امروز خیلی از چشمها گریان شد.
امروز شاید خیلی ها از خدا گله مند شدن.
اما امروز یه اتفاق بد دیگه هم افتاد ، به کثافت کشیده شدن حس مادری توسط یه مادرنما. مادری که دلش اومد خودش علی رغم التماسهای بهنود طناب دار رو به گردنش بنداره و جهار پایه رو از زیر پاش بکشه
یه مادر اگه مادر باشه اگه حس مادری داشته باشه با وجود حتی دیدن داغ فرزند نمی تونه تا این حد بی رحم باشه
داغ فرزند خیلی سخته می دونم
بخدای احدو واحد می دونم
ولی راضی شدن به مرگ یه آدم بخدا به سختی داغ دیدنه
نمی دونم این آدم که حتی دلم نمیاد واژه مادر بودن بخاطر نسبت دادنش زیر سوال ببرم از این به بعد شبا چطور می تونه سر راحت به بالش بزاره
از این به بعد دوتا داغو باید به دوش بکشی
داغ فرزندتو و داغی که خودت باعثش شدی
خدا به فریادت برسه
از قدیم می گن لذت بخشیدن خیلی بیشتر از انتقام هست
اگر فکر می کنی انتقام دردتو تسکین می ده سخت در اشتباهی
خدا به فریادت برسه

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

یه کشف نه چندان جالب

امروز نظر دوستی رو در مورد بلاگم که شنیدم تعجب کردم
گفت خیلی از نا امیدی گفتم
گفتم نه اینجوری نیست یعنی من توش نا امیدی نمی بینم
بعد رفتم دوباره همه پستارو خوندم
دیدم کمی تا قسمت زیادی راست می گه
مجددا تعجب کردم البته با شدت و حدت بیشتری
به چند روز گذشته فکر کردم
مرورشون کردم دیدم واقعا اتفاق بدرد بخوری توش نیافتاده
کلی کار که ریخته رو سرم
یه دوست خیلی قدیمی فوت کرده که یه دختر 8 ساله داشته و من مدام یاد روزایی می افتم که مامانم رفت پیش خدا و واقعا روزهای سختی بود
برادرم داره ازدواج می کنه و من بشدت بهش وابسته هستم و بیشتر از تنهایی متنفر
و
و
هزارتا و یه دیگه
با این احوال به نظرم این درجه از ناامیدی تو پستام دیده نمی شه
یعنی اصلا بهش فکر نکرده بودم
البته خودمونیم الانم خیلی بهش فکر نمی کنم:دی
درهر حال وقتی زیادی تو مشکل باشی دیگه خیلی نمی تونی تشخیص بدی این مسئله مشکل هست یا نه
همه چی برات عادی میشه و میشه زندگی روزمررررررررره
بلاخره من پررو تر از این حرفام: خیلی دی

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

خواهر شوهر

آخ که دلم خووووووونه
یه زمانی خواهر شوهرا چه ابهتی داشتن
حرفشون برو بود
ازشون اگر حساب هم نمی بردن احترامشو نگه می داشتن
از اونجا که هر چی همچین که به ما می رسه وا می رسه از زمانی که به خواهر شوهر بودن ملقب شدیم آسمون تپید
همه چی برعکس شد
وقتی شماره یکی از اعضای خوانواده محترم عروس رو موبایلم می افته چهل ستون بدن خودم و خاندانم به لرزه می افته
چون می دونم اینا هر وقت می خوان غر بزنن یادشون می افته منی وجود داره
امروووزم از اون روزاس
خدایا زودتر این ابان تموم شه اینا یرن سر خونه زندگیشون بلکه مشکلات دست از سر من بیچاره برداره
کجایی عظمت خواهر شوهرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

من و خدایم

بدان خدایی که گنج های آسمانی در دست اوست به تو اجازه درخواست داده

واجابت آن رابرعهده گرفته است.تورافرمان داده که ازاوبخواهی تاعطا کند.

درخواست رحمت کنی تا ببخشاید وخداوند بین تووخودش کسی را قرار نداده تا فاصله ایجاد کند وتورا مجبورنکرده که به واسطه پناه ببری واگرگناه کردی درتوبه را نبسته درکیفرتوشتاب نکرده و برای بازگشت بر تو عیب نگرفته . در آنجاییکه سزاوار توست رسوایت نکرده و برای بازگشت به سوی خود شرایط سنگینی مطرح نکرده است. هرگاه اورابخوانی صدایت رامی شنود و وقتی بااودرد دل می کنی راز تو رامی داند پس حاجت خود رابه اوبگو و آن چه در دل داری را برای او بازگو . غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن ، تاغمهای تورا برطرف کند ودرمشکلات تورایاری کند واز گنجینه های رحمت او چیزهایی درخواست کن که جز او کسی نمی تواند عطا کند خداوند کلیه گنجینه های خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد،

پس هرگاه اراده کردی می توانی با دعا درهای نعمت خداوند را بازکنی تا باران رحمت الهی بر تو ببارد ، هرگز از تاخیرات اجابت دعا ناامید نباش . هرگاه در اجابت دعا تاخیرایجاد می شود بدان که پاداش درخواست کننده بیشتر و جزای آرزومند کاملتر شود.

گاهی درخواست می کنی اما پاسخ داده نمی شود ، زیرابهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقتی مشخص به تو بخشیده خواهد شد.

معراج یک فرشته



یکی دو روزی بود دلم خیلی گرفته بود

گریون یه اتفاق غریب ناخوشایند بود

امروز حادث شد

خبر فوت نه چندان ناگهانی یه مادر

خودش که با عروجش آرامشو بغل کرد

دلم برای دختر کوچکش گرفت که تا اخر دنیا هم نمی تونه جایگزینی برای مادرش پیدا کنه

و هرچی که بزرگتر میشه فقدان مادر بیشتر آزارش می ده

روحش شاد