۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

تو

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- فقط کمی -

ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها يک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط يک مرز ديگر

و آن آزادي توست

تو را آزاد مي خواهم


زندگش

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد ، زندگ به رنج کشیدنش می ارزد

بازار

کی می دونه بازار کجا خوابیده بلکه بریم بیدارش کنیم

من خالی

کلافه ام از این همه دور اندیشی
نزدیکتر بیا!!!

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

برزخ من

تا نوک مو تو گل گیر کردم.
نمی دونم کدوم راه درسته کدوم نادرست.
باز رسیدم به جایی که می ترسم حتی فکر کنم.
برزخ چقدر غیر قابل تحمله...


ذبح نفس

همچین خدا ذبح نفسو بهم فهموند که خودمم ذبح شدم.
دستش درد نکنه

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

آرامش

خدایا آرامشمو گم کردم .تو که اون بالایی یه نگاه بنداز ببین جایی می بینیش ؟

تو

وقتی قلبت کوه آتشفشان است چگونه انتظار داری در دستانت گل بروید؟!!!

تشکر ویژه

خدا جونم می خواستم بابت این شجاعتی که در این لحظات حساس بهم دادی ازت تشکر کنم
هیچ وقت فکر نمی کردم جسارت اینکارو پیدا کنم ولی انجام شد بلاخره
خیلی خدای منی

تاکسی

هی خانومه !!!
این آقاهه که تو تاکسی کنارت نشسته تواین مدت زمان کم نمی تونه بهت تجاوز کنه ! لازم نیست واسه اینکه ازش دور شی منو له کنی!
می فهمیییییییییییییی؟؟؟!!!

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

یه سه شنبه ی دیگه

عجب روز مزخرفی بود امروووووووووووووووووووووز
البته اصلا اتفاق بدی نیوفتاد توش در کل باهاش حال نکردم
یعنی نه حالم هم بد بود شد مزید بر علت.
راستی ذبح نفس یعنی چی ؟

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

ابطحی

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخی
ابطحی آزاد شد .
بلاخره آزاد شد و خدا بخاطر این آزادی میمون کردان رو زیر پاش قربانی کرد.
ابطحی خوش آمدی

شیرینی تلخ یا تلخیه شیرین

خدایا اخه چرا همیشه حلاوت حقوق سر برج رو با فشار دادن کل حقوق بابت اجاره بهای منزل قاطی می کنی؟
خدایا آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ :دی

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

درسهای زندگی

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. سعی کن همیشه اولین شانس را دریابی !

درسهای زندگی

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که وقت نداریم به ندای قلبمان گوش کنیم ، او مجبور می شود بگونه ای عمل کند که شاید به مزاقمان خوش نیاید... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

دعا

شده بعضی وقتا خیلی کار داری ؟
شده بعضی وقتا حوصله نداری؟
شده بعضی وقتا حتی طاقت تحمل خودتم نداری؟
یه دفعه واسه یکی از عزیزات مشکلی پیش میاد و یه جورایی فقط چشم امیدش به تو هست.
و تو نمی دونی که می تونی کمکش کنی یا نه .
شایدم کمی ناراحت شی که با این همه کار اینو کجای دلت بذاری
و فقط یه تلفن تو بر خلاف انتظارت مشکل رو برطرف می کنه.
اگه یه وقت به اینجا رسیدی بدون حتما اون روز محتاج یه دعا از صمیم قلب بودی و خدا این مشکل رو واسه همین سر راه عزیزت قرار داده
و خداتو شکر کن که اینهما مراقبته.


نقش چشمان تو

پیشتر می گفتم
زندگی خاطره عطر کسی است که نمی دانم کیست
حال می دانم کیست
زندگی خاطره عطر تو است
که تراویده از پیچ و خم جاده ای دور و دراز
رنگ شبنم دارد
بوی نیاز
پر پرواز مرغان هوا
از دم عطر تو جان می گیرد
رنگ رخساره زیبا رویان
نفس عطر تورا می گیرد
نقش چشمان تو را
در پس آینه ها می بینم
و به یمن نفست باران را
در سراپرده چشمان خدا می بینم

چشم تو چشمه باران خداست

خونه

امروز نزدیکای شرکت متوجه شدم موبمو (موبایل ) رو تختم جا گذاشتم :دی
یه ذره خوشم اومد یه ذره بد.
بدم نشد کاش می شد بعضی وقتا تلفن شرکت رو هم خونه جا بذاری .خودتم خونه جا بذاری.
آخ که دلم لک زده خودمو خونه جا بذارم.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

پشه

من امروز جواب سوال اینکه روزا پشه ها کجا میرن رو پیدا کردم
میان آریاست
از صبح کارمون اینه که پشه بکشیم اینجا
راستی از ابطحی چه خبر؟

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

روز من

این پست محتوی کلی آیکون عشق و تشکر و سپاس بیکران و از این حرفاس
چه سه شنبه ی بی نظیری بود دیروز.
خدایا عاشقتم

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

روز من

از قدیم الایام سه شنبه ها روز من بوده چون تقریبا تمام اتفاقات خوشایند و ناخوشایند زندگیم تو این روز می افتاده
بدترین سه شنبه هم سه شنبه پارسال دقیقا روز قبل از سال نوی میلادی بود.
ولی مثل اینکه امروز قراره خوب سه شنبه ای باشه.
خدایا تا شب دوام بیارم :دی

شادی

بیاموز پذیرا ، عاشق و خندان باشی . بیاموزکه آواز شادی سر دهی تا حضور خداوند حتمی شود ! مسیح می گوید درب خداوند را بکوب تا برویت گشوده شود ، اما من می گویم خودت را آزار نده .فقط آواز شادی سر بده تا خداوند درب تورا بکوبد . او از تو خواهد پرسید : آیا می توانم داخل شوم ؟ چنان شاد باش که حتی خدا نیز مشتاق حضور در تو شود . بجای اینکه درب خدا را بکوبی او را شیفته خود کن!(بشیر)

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

؟

چرا؟

شیخ الاسلامی

این پست صرفا چاه ارت عصبانیت منه و هیچگونه ارزش قانونی ندارد.
خدا بگم چیکارت کنه فرهاد.
ش.خی در این حد شهرستانی؟
آخه آدم آی دی کاری همکارشو هک می کنه؟
قصه از اینجا شروع شد که فرهاد خان اومد شوخی کنه منو هک کرد من پسمو عوض کردم و پس جدیدو فراموش کردم بعد از 2 هفته اتفاقی امتحانی ییهویی گفتم بزار اینم امتحان کنم شد.
خدا بهت رحم کرد فرهادی
تو شاتل این کارارو بهتون یاد می دن آخه؟
در هر حال خدا دوست داشت فرهادی :دی

شبیه هیچکس

دقت کردی بعضی از آدما شبیه هیچکس نیستن؟
مثل این آقای ... ما
شبیه هیچکی نیست :دی

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

بغض

خدایا چرا این بغض لعنتی منو ول نمی کنه؟

ارزش

چقدر خوبه آدم یکی رو دوست داشته باشه نه به خاطر اینکه نیازشو برطرف کنه ، نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره ، نه به خاطر اینکه تنهاست و نه از وری اجبار ، بلکه فقط به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

دلتنگی

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چقدر دلم هواتو کرده آخههههههههههههههههههههههههههههههه
:((((((((((((((((((((((((((((((

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

من و تنهایی هام

دیشب اولین شبی بود که من تنها بودم.
واسه شروع بد نبود.
البته تقریبا ساعت 11 از خستگی مردم :دی

قصه های من و عروسی 2

همه اتفاقهای ناخوشایند تو زندگی لزوما بد نیست
شاید باید اتفاق بیافته تا تو قشنگیهای دنیارو هم ببینی
کار کردن من تو آریاست داره تقریبا 2 ساله می شه
تو این دو سال همیشه همکارام هوامو داشتن و نذاشتن به تنهایی بار زندگی رو به دوش بکشم ولی لطفی که روز عروسی پیام به من کردن باعث شد پشتم گرم تر سابق شه.
قصه از اینجا روع شد که قضیه خوابوندن ماشین به گوش آریاست رسید اومدم شرکت پول بردارم که یه وقت شیرینی خواستن خیالم راحت باشه که علی مدیرم علاوه برپول کارت عابرشو بهم داد که شاید یه وقت لازم باشه و آقای حکیم زاده سوئیچ توسانشو بهم داد که البته جرات نکردم بگیرم(آخه منو شاسی بلند؟) داشتم می رفتم که داود ابادی حسابدار شرکت گفت می دونم ماشین اقای حکیم زاده رو روت نشد بگیری و سوئیچشو بهم داد و کلی کارم راه افتاد.
اینجا بود که یقین پیدا کردم هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست.
از طریق این پست از همشون بینهایت تشکر می کنم
آریاست دیگه واسه من فقط محل کار نیست .
خوشحالم از اینکه اینجا کار می کنم.
خدا جونم متشکرم

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

قصه های من و عروسی

دقیقا نمی تونم بگم جاتون خالی یا نه !؟
من براتون ماجرارو تعریف می کنم دوست داشتین خودتون بگید جاتون خالی :دی
قصه از ساعت 8 روز 13 هم آبان شروع شد که می خواستم عروس رو ببرم آرایشگاه و متوجه شدم چراغ بنزین مدت طولانی ای هست که روشنه :دی
خونه آریاشهر و آرایشگاه عروس سعادت آباد
پمپ بنزینام که به لطف دولت بعد از نهم از مدار خارج بود به سلامتی ، در نهایت بعد از با سلام و صلوات به 4 تا پمپ بنزین سر زدن مجبور شدیم بریم سراغ بنزین موتور برق آریاست.
عروس رو سپردم به ارایشگاه در حدود ساعت 9 و خرده ای و رفتم سمت آریاشهرشلوار دامادو بدم کوتاه کنن که بدلیل پارک کردن در منتهی علیه آخر آخر ایستگاه اتوبوس در کمتر از 7 دقیقه با جرثقیل ماشینو بردن پارکینگ بازم به سلامتی ( البته اصلا به روم نمی یارم که در ماشین باز بود و کیف و نقل و غیره هم توش :دی
خلاصه تا 12:30 بنده و بعدشم داماد با ماشین عروس و لباس دامادی رفت که غضنفرو آزاد کنه ، نشد که نشد.
و من هنوز حیرون سرعت عمل دوستانمون تو راهنمایی و رانندگی هستم البته.
خلاصه غضی آزاد نشد .
و ابر و باد و مه خورشید وفلک در کار شدن تا من ساعت 8:30 شب برسم به باغ
و این بود وقایع اتفاقیه عروسی برادر جان

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

خدایا شکرت

چیه ؟ لابد خدا یه حالی به من داده که شکرش می کنم.تعجب داره؟

دندون

باز پیام دندون کنترلهای خونه رو با مسواک من تمیز کرد.
آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

خوراک

مگه بیانیه لوبیا سبزه که باهاش خوراک بپزن؟
:))))))))))))))))))))))))))))))))))))