۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

دل

چه دل بیشعوووری دارم من :(

شغل شریف من 4

بوکانیه پول نداد .:دی
من مشتریمو میشناسم می دونستم ای آدم پووووووول بده نیست.

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

شکوائیه

وقتی نمی دونی دردت فقط ندونستنه
وقتی می دونی هزار تا درد داری چون دونستی
امروز یه ایمیل برام اومد که باری شد افزون بر مطالب شنیده شده دیشب.
این ایمیل حاوی این مطلب بود که بابت جنگ ایران و عراق ، عراق باید 1000 میلییارد دلار به ایران غرامت میداده که نداده و ایران هم میگه فدای سر تک تک عراقیا.
و اما شنیده هی دیشب من از یه منبع موثق حاکی از این بود که ایران ماهی 100 تن مرغ به صورت رایگان به عراق سهمیه داده .
دلم می خواد یه روز برم از همین بچه هایی که سر خیابونای همین تهرلان خودمون و نه شهرستان ها فال و گل و ... می فروشن بپرسم آخرین باری که مرغ خوردن کی بوده.
از قشر کم درامد جامعه بپرسم روزی چند بار شرمنده خانه و خانواده میشن.
لعنت به این دولت که تنها چیزی که براش اهمیت نداره ملتشه.
تو همین زمانی که آتیش گرفتن یه بخاری تو یه مدرسه تو یه روستا کلی از بچه های زیبای این مرز و بوم رو ناقص کرد دولت ایران داره تو عراق مدرسه 5 طبقه می سازه.
آخ که چقدر پر از فریادم.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

هله هووووله

آخ که چه حالی میده بعضی وقتا گوووره بابای رژیمو این حرفا شی یه دل سیر چیپس نمک دریایی و چی توز موتوری بخوری.
دلم خنک ششششششششششششششششششششششششد

شغل شریف من 3

فردا ششمه
ببینیم رفتاری میریم یا نه؟
الان تریپ دعا و نیایشو این حرفاس

تولد


امروز دیگه جددددنی تولد یک کاریکاتوریست و خبرنگار خیلی بیسته
دیدم حالا که من خیلی چیزا از سبک نوشتنشون یاد گرفتم حیفه پستی درخصوص تولدشون ننویسم و اینجا هم بهشون تبریک نگم.
جناب آقای نیک آهنگ کوثر تولدتون خیلی مبارک
امیدوارم هر روزتون بهتر از دیروز باشه ( یه چیز تو مایه های صایران و اینا)

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

مرخصی

دیگه کم کم نزدیک عروسی برادر جان شده یه چند روزی خیلی اینورا پیدام نمی شه
مراقب مواظبت باشید تا برگردم.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

خنده ممنوع

دیدی توروخدا ؟ بعد از یه عمر مردمو سرکار گذاشتن چه شیرین گذاشتن تو کاسه ی ما!!!؟؟؟؟
دو هفته آزگار فکر می کردم موبم (تلفن همراه) یه طرفه شده متعجب از اینکه چرا پس قطع نمی شه
5 شنبه هفته پیش فهمیدم کل این دوهفته یه طرفه که نشده بودم هیچ شدیدا دوطرفه بودم.(1)
قصه از این جا شروع شد که 2 هفته پیش خواستم به یه بنده خدایی بزنگم پیغام گرفتم کع در برقراری ارتباط برای شما مقدور نمی باشد نگو همون موقع فقط نمی باشیده بود بعدش میشده و ما غافل !!!
خلاصه هنوز که هنوزه دارم همینطور پشت سر هم خجالت می کشم

پانوشت:
(1) خندیدن به این پست پیگرد غیر قانونی دارد.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

دوران کودکی

من هر روز بلاگ نیک آهنگ رو می خونم .چون شیوه نگارشش رو خیلی دوست دارم
چند روز دیگه تولدشه ( خیلی تبریک) و کار جالبی که کرده اینه که هر روز که به تولدش مونده خاطرات مربوط به چند سالگیشو می نویسه این کارش منو به روزای کودکیم برد .البته نگارش پست قبلی هم بی اثر نبود.جالبترین خاطرهات من مربوط میشه به 7 و 8 سالگیم
خونمون عشرت آباد(میدان سپاه) بود.یه خونه که 2 تا اتاق داشت با ملحقاتش و یه حیاط نقلی که کلی دارو درخت توش بود.
تو همین خونه بود که من برای اولین بار سیگار کشیدم ، نمی دونم دختر خالم که از من 1 سال بزرگتره از کجا یه نخ سیگار گیر آورده بود رفتیم ته حیاط از وسط نصفش کردیم کشیدیم :))))))))))))))))))))) )
تو این خونه ما خیلی دسته گل آب دادیم یه روز دختر خالم ( از من شاید 3 سال بزرگتره) نمی دونم چی شده بود جو زده شده بود منو اونیکی دختر خالمو( شریک سیگار) نشوند رو صندکی موهامونو کوتاه کرد چه جنجالی به پا شد.
تو این خونه همیشه مامان که می رفت سرکار لباساشو می پوشیدم کفش پاشنه بلندشم پا می کردم از رژ قرمزشم می زدم میشدم مامان.
و بعضی وقتا عصرا که مامانم از سرکار می اومد دوتایی باهم شیرینی نون پنجره ای می پختیم
چقدر جوجه تو اون خونه بزرگ کردیم
یاد مامان بزرگم بخیر .روحش شاد
مامان بزرگم دختر یکی از خانهای تبریز بود که وقتی با پدر بزرگم ازدواج کرد کلی خدم و حشم باهاش اومدن خونه پدربزرگم (واقعا زن زیبایی بود سفید با چشمایی سبز ) ، البته لازم به ذکر که بگم پدربزرگ من یه شیرینی فروشی خیلی بزرگ تو زنجان داشت واسه همینم فامیلیشون شکرریزه
بگذریم
روزایی که مامان بزرگم می اومد خونمون عصر که می شد 5 تومن پول به من وپیام میداد که بریم واسه خودمون بستنی بخریم .اونزمان بستنی یخی دونه ای 2 تومن بود باقییشم آرد نخودچی می خریدیم با شکر می خوردیم
یاد اونروزا بخیر
و فعلا دیگه چیزی یادم نمی یاد :)
تا بعد

پیام

بعضی از کلمه ها چقدر به گوش قشنگ میان
اینقدر قشنگ که حلقه های اشک رو مهمون خونه چشم می کنن.
پیام گفت حاضر شم بیاد دنبالم بریم خونشون_حاضر شو بیام دنبالت بربم خونه ی ما)
مرد کوچک خاطره های کودکی مشترک ما واسه خودش بزرگ مردی شده.
دیگه داره کم کم اماده میشه به رویاهای همراه و شریک زندگیش لباس واقعیت بپوشونه.
روزا چقدر زود می گذره
انگار همین دیروز بود .
یادش بخیر
خونمون درکه بود وقتی خیلی کوچک بودیم.مامانم واسه پیام شیر می آورد تو شیشه میداد دستش بخوره من یواشکی شیشه رو از دهنش می کشیدم پشت در اتاق درشو باز می کردم همه شیرشو می خورم شیشه خالیرو بر می گردونوم سر جاش ( اونزمان 4 سالم بود و شاید کمتر)و پیام همیشه گریه می کرد.
یه بارم حسابی مریض بود و مامان باید ازش پرستاری می کرد و من باید می رفتم داروهاشو می گرفتم بارون سختی می بارید و برقام رفته بود (شاید 8 سالم بود و جنگ بود)
تازه مشقاشم یواشکی می نوشتم (یه بار مامان متوجه شد و برای تنبیه مجبورم کرد کلی مشق جریمه بنویسم)
بدینسان برادر کوچولوی من دیگه واسه خودش مردی شده.
مردی با یه ماموریتی بزرگ
قهرمان داستانهای کودکیمان خانتان پر نور، سفرتان پربرکت و دلهاتان شاد باد.
امیدوارم زندگیت به سبزی چشمات باشه و روزیت به وسعت قلب دریائیت و آغوشت مامن آسودگیهای همسر نازنینت.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

شغل شریف من 2

مشتری بوکانی منو که یادتونه ( میتونید به پست شغل شریف من مراجعه کنید)
کار به ابنجا رسید که یه روز بهش فرجه دادم .بازم پرداخت نکرد ! منم بهش گیر ندادم گفتم قبل تعطیلات اذیتش نکنم.شنبه که 25 بود بازم پرداخت نکرد و طبق معمول ماههای گذشته بازم قطعش کردیم
ولی این دفعه بازم پرداخت نکرد :دی
خلاصه جواب تلفنم که نمی داد .
بعد از کلی پیغام و پسغام که چک تضمینتونو داریم می خوابونیم به حساب مدیر مالیمون دلش براش سوخت باهاش صحبت کرد( پیغام گذاشتم زنگ زد)
نتیجه اخلاقی این شد که قرار شد نصفیشو 6 آبان بده باقیشو 11 آبان و من چون مطمئن هستم پرداخت نمی کنه با مدیر مالیمون سر ناهار رفتاری شرط بستم
حالا از شانس گند من ایندفعه به موقع پرداخت می کنه :دی

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

:)



بچه ها در ناهارخوری مدرسه به صف ایستاده بودند.سر میز یک سبد سیب بود که روی ان نوشته بود :فقط یکی بردارید .خدا ناظر شماست.

در انتهای میز یک سبد شیرینی و شکلات بود . یکی از بچه ها رویش نوشت :هر چندتا می خواهید بردارید .خدا مواظب سیب هاست.

کودکی ام

دیروز گذارم افتاد به میدون انقلاب
از زمانی که یادم هست این میدون رو شلوغ دیدم
پر از هیاهو و تکاپو
جاتون خالی از پیراشکی فروشی نرسیده به کارگر هم یه دونه پیراشکی داغ خریدم و تناول نمودم بسی خوشمزه بود فقط نمی دونم چرا اینقدر تحلیل رفتن بیچاره ها کوچولو شدن حسابی پیراشکیا :دی
خلاصه یاد دوران شیرین کودکی افتادم
نمی دونم چرا اونزمان از هر جا می خواستیم هر جا بریم باید یه دور از این میدون رد می شدیم.
محل کار مامانم تو طالقانی بود بیمارستان ایرانشهر شایدم بخاطر همین موضوع بود.در کل من هیچ وقت از این میدون خوشم نیومده
یه بارم وقتی بشدت کوچک بودم از اونجاییی که از زمانی که هنوز بدنیا نیومده بودم علاقه وافری به استقلال داشتم این حس استقلال طلبیم باعث شد گم شم و جند ساعت بعد پیدا شم.
یادش بخیر آقا پلیسه بغلم می کرد می برد بقالی(اون زمان هنوز سوپر اختراع نشده بود) واسم خوراکی می خرید .
خلاصه دیروز کلی نوستالوژیک زده شدم من


دختران

مثل اینکه امروز روز دختران نامگذاری شده
از طریق همین تریبون این روز رو به تمام دختران سرزمینم تبریک می گم
دختران امروز مادران و همسران فردا مادربزرگای پس فردا روزتون مبارک
با آرزوی فرداهایی سرشار از زیبایی برای شما

جاده ای برای نرفتن

همیشه همه ی جاده ها واسه رفتن سر راهت قرار نمی گیرن.
بعضی از جاده ها بدنیا می یان تا تو ابتداشون بایستی و نرفتنو یاد بگیری.
بعضی ها خلق می شن تا دیگران رفتن رو به تو یاد بدن.
بعضی وقتا باید ابتدای جاده منتظر بمونی تا یه همراه بیاد و تو رو به عمق جاده هدایت کنه.
بعضی وقتام فقط لازمه چهار زانو ابتدای جاده بشینی و به انتهای جاده فکر کنی.
همیشه جاده برای رفتن سر راهت سبز نمیشه.
بعضی وقتا لازمه نرفتن رو یاد بگیری.

ذهن پویا

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

وقتی من خالی ام

نمی دونم چرا امروز نوشتنم نمی یاد.

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

من و دلم

نمی دونم چرا چند وقته ساعت 9 شب دلم مهمون یه حس غریب می شه
یه دفه به تلاطم می افته
دلش هوای پرواز می کنه
حس غریبیه
نمی تونم بفهممش
یا شاید نمی خوام بفهممش
نمی دونم چرا چند وقته ساعت 9 شب دلم مهمون یه حس غریب می شه.


پارازیت

چه جالب
سری جدید دکلهای ارسال پارازیت در حالی نصب می شه که هنوز متولی نصب این دکلها مشخص نیست و مجلس و دولت دارن در این مورد بازم به سروکله هم می زنن .نه اینکه یه وقت فکر کنید ما همه می تونیم حدس بزنیم که کار کار کیه ها
کی می گه ما می تونیم حدس بزنیم که کار احتمال غریب به یقین کار سپاه می تونه باشه .ما که چیزی نگفتیم .
نمی دونم تا کی می خوان با بسته کردن هر چه بیشتر فضا به حکومت ادامه بدن؟!
یادم میاد چند سال پیش فیلمی می دیدم ساخته دست بلاد کفر( یه جای خارج)
مضمون این فیلم این بود که تمام حرکات انسانها تو اون کشور غربی زیر نظر گرفته می شد توسط دوربینهایی که تو سطح شهر کار گذاشته شده بود و شنود و این حرف و حدیثا!
حالا دقیقا تمام سناریوی اون فیلم رو داریم تو ایران خودمون(ایران اسلامیمون - ایران مهرورزمون) عملیاتی شده می بینیم.دنیا برعکس شده همه از رو زندگی فیلم می سازن اینا طبق فیلم زندگی می کنن.
خیلی وقته جواب آیت ا... خزعلی در پاسخ به سوال پسرش در مورد نارضایتی از حکومت تو گوشم زنگ می زنه.
حالا مردم انقلاب کردن و اینها دارن تلاش می کنن این انقلاب و نارضایتی رو سرکوب کنن بجای ریشه یابی و حل و فصل.
شاید ایراد ازباور ذهنی ما باشه که فکر می کنیم حکومت دینی باید متفاوت باشه
فکر می کنم بزرگترهای ما انقلاب کردن که شاهد این تفاوت باشن
اما اتفاقی که از این انقلاب حاصل شد چنین شد که به نام دین هر آنچه نباید انجام شد.
به نام دین مردم رو کتک زدن
به نام دین مردم رو حبس کردن
به نام دین مردم رو به قتل رسوندن
چه کسی مرجع صحیحی برای شناسایی ارتداد مردم هست که بتونه به استناد اون دستور قتل صادر کنه؟
اگر قرار باشه بابت هر کاری که انجام می دیم بازخواست شیم پس چرا شعار میدن که ما آزادی بیان داریم ، حکومتمون دموکراتیکه و هزار و یک چرای دیگه
نمی دونم وقتی مرحوم مدرس جمله معروف ارتباط بین سیاست و دیانت رو می گفت دقیقا منظورش همین چیزی بود که الان به جامعه حاکمه یا نه؟
الان داره تنش بابت گفتن همین جمله تو گور می لرزه یا نه!
با تمام این تفاسیر از الان همه باد به فکر یه دکتر فوق متخصص غدد باشیم
و یادمون نره تو خیابون همیشه لبخند بزنیم
فکر کنم الان دیگه اگه یه وقت تو خیابون همینجوری سلام کردی و دستتو تکون دادی کسی به سلامت عقلت شک نمی کنه
راحت باش چون همه می دونن دوستایی هستن که از جیب من و تو حقوقشون تامین میشه برای بخطر انداختن امنیتمون.

دکتر شریعتی

هر لحظه حرفی در ما زده میشود.

هر لحظه دردی سر بر میدارد.

و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند.

این ها بر سینه می ریزند و راه فراری نمی یابند

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش اش چه اندازه است؟

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

زلزله

جل الخالق
دنیارو کمی کمتر از 10 مین(دقیقه) ول کردم رفتم پی نیایش برگشتم دیدم 10 نفر بهم PM دادن ازم پرسیدن زلزله اومده یع بهم لینک تشریف آوردن زلزله رو دادن
فکر کنم هنوز دستگاههای ثبت زلزله هم تو ایستگاههای مذبور چیزی ثبت نکرده بودن که خبرش تو ایران پخش شد.میگن مرکزش شهر ری بوده
نقد ترین خبرم مربوط میشه به دوستم رزا که از خطه بی آب و علف بومهن باهام می چتید
رزا: الو ندا هستی ؟ دیوارای اینجا هنوز داره می لرزه اونجا چی؟
و من هیچی از این زلزله نفهمیدم
حیف
تنها چیزی که یادم افتاد پست زلزلم تو 360 بود که شاتلو خیلی ترکوند
یاد اونروزا بخیر
خدارو شاکریم که این زلزله خسارتی به بار نیاورده یعنی تا الان که خبری نشنیدم و امیدوارم نشنوم
خدایا شکرت

دور تند زندگی

چه زندگی غریبی شده .
من همیشه فکر می کردم هرکی خون شکرریز تو رگاش جاری باشه زندگیش می افته رو دور تند :دی
خانواده نوذر قاضیانی یه سور زد به شکرریزا و آنچنان حرفه ای بازی کردن که نفهمیدیم زمین کی خالی شد و مهیای سور.
القصه تا به خودم بجنبم دیدم ای دل غافل کمتر از یک ماه به عروسی برادر گرامی ام نمونده ( البته در این ساعت 16 روز و چند ساعت بیشتر باقی نمونده) و من هنوز حتی به این نتیجه نرسیدم که لباس چی بپوشم کادو چی بدم سر عقد خدایا پاتختی وااااااااای خیلی کار سختیه
مشکلات زندگی هر روز داره عدیده تر میشه
2 ماه پیش اومدن نشتن به صحبت که این دونا کبوتر عاشق ( کاسه ) باید کم کم برن زیر سقف خونه خودشون
گفتیم ان شا ... ( به سبک ایرانیهای اصیل )
اما هر چی فکر می کنم یادم نمیاد اعلام آمادگی کرده باشم که همین حالا برن به این سرعت
تا اونجا که حافظه یاری می کنه همیشه خانواده داماد می رفتن اعلام آمادگی می کردن که ما دیگه میخواهیم عروسمونو ببریم .ندیده بودم که خانواده عروس مهموناشونم دعوت کنن بعد به خانواده داماد اطلاع بدن ( الان دقیقا دارم نقش یه خواهر شوهر خوبو بازی می کنم)
خلاصه که تا الان مغزم مشغول پروسس مسایل اتفاق افتاده بود تازه تونسته درک کنه چی شده
آخرین راهی هم که به نظرم رسید این بود که یه یه ماهی متواری شم تا آبا از آسیاب بیفته
البته قبلش یه کم دعا می کنم شاید فرجی حاصل شه نشد دیگه یه چند صباحی مهمون یه بیابون خوش آب و هوا می شم
خدایا خودت این خانواده بی نظیرو نصیب ما کردی ( بی خیال دست و آستین) تا آخر راه خودت مارو به سرانجام برسون آآآآآآآآآآآآآآآآآآآمیننننننننننننن



۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

سومین روز

امروز سومین روز مرگ بهنود شجاعی است.
با اینکه خیلی حرفا رو دلم سنگینی می کنه ولی چیزی نمی گم
هر دفعه که ماجرای اعدامشو از زبون کسی میشنوم احساس انزجار و تنفرم از عاملین این اعدام بیشتر می شه.
متونم به جرات بگم بهنود رو به قتل رسوندن و حالا قاتلینش آزاد دارن می گردن.
الان دلم می خواد با بهنود حرف بزنم
بهنود شاید اگر من هم جای تو بودم همین کارو می کردم
بهنود بخاطر دفاع از مادرش به دست یه مادر کشته شد.
به نظر من مادر بهنود از همه بیشتر داغداره.
بهنود مرد چون احسان به مادرش ناسزا گفته بود.
ارزش واقعی مادر رو فقط کسانی می دونن که از نعمت داشتنش محرومن
بهنود اگر من هم جای تو بودم شاید این کار رو انجام می دادم.
روحت شاد.

تولد

امروز سالروز تولد رئیس دولت اصلاحات هست.
66 سال پیش یک چنین روزی مردی نازنین اما زیاده از حد محجوب بدنیا اومد.
دیروز کارگزاران دولت اصلاحات برای بزرگداشت این روز به دیدن سید رفتن .
هیچ وقت شادی رو که از انتخاب سید برای دوره دوم ریاست جهموری فراموش نمی کنم
اولین باری بود که رای دادم و یقین دارم تا اخرین روزم هیچوقت از این کار پشیمون نمی شم.
بر عکس این دوره که به نظرم اخرین باری بود که رای دادم و از کمتر از 24 ساعت بعدش تا الان در چرای رای دادنم هستم.
البته به زعم خیلی از مفسرین سیاسی این تقلب به نفع اصلاحات تموم شد .
درسته وقایع چند ماه اخیر باعث شده دل و دماغی از کسانی که حتی اندکی قلب و مقدار قلیلی مغز داشتن نمونده چه برسه با باقی
درسته خونهای زیادی ریخت
درسته ابطحی ها و میر دامادی ها هنوز تو بند هستن
اما نشون داد دوره حرف زور دیگه سر اومده
این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست.
مردم از خواب بیدار شدن
یادشون اومد که اگه بخوان می تونن
تونستن اعتباری رو که اینا به لجن کشیده بودن برگردونن
حالا دیگه همه مردم دنیا می دونن حساب ملت ایران و دولتش از هم جداس.
برای بدست آوردن همیشه باید بهایی پرداخت
و متاسفانه ما داریم بهای سنگینی پمی پردازیم
روح همه شهیدای این جنبش سبز
راهشون پایدار

و در اخر از طرف همه نداها و سهراب ها و ترانه ها تولد مردی نازنین ، دوست داشتنی و عزیز رو بهشون تبریک می گم
به امید روز آزادی

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

تو

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است .

شغل شریف من

عجب دنیای غریبیه به خدا
اگه پروفابل منو مطالعه نموده باشید گفتم چیکارم
از این همه سمتو القاب( آخه کارشناس فروش هم بهش اضافه شد) اسیر این وصول مطالباتم من:دی
به قول همکارام داروغه یا شر خر شرکت :)))))))))))))))))
در این راستا خوب هر مشتری یه قلقی داره که اگه بدونی کارت خیلی راحت می شه
بعضی وقتام یه سری مشتریای گلم توشون پیدا میشه که 1 روز در ماهو به خودشون اختصاص می دن و میشه روزشون
مثل امروز که روز آقای پاریاد نامگذاری شده
این دوست خوبمون مثل من عجیب عاشق بازیه
بنده خدا کرده (به ضمه ک )اهل شهرستان بوکان و فکر می کنه خیلی در حق کردها اجحاف می شه (!!!!!)
کلی بهش حال دادیم( لفظ بهتری پیدا نکردم شرمنده) گفتیم 20تم بده شارژتو ولی امممممممممممممممممما
گفتم عجیب عاشق بازیه
بازیمون اینجوریه
تا ظهر بهش می زنگم اره بده تیشه بگیر
می بینم انگار نه انگار ظهر قطش می کنم
بعد ایشون می زنگن اره و تیشه ردو بدل میشه
بعد از 2 ساعت که قطعه میبینه این شتریه که 20تم هر ماه در خونش می خوابه به غر و عجز و لابه و این حرف و حدیثا میره پرداخت می کنه
بعد ما وصلش می کنیم
20تم تموم میشه و ما از پاریاد پول گرفتیم
هر چی هم می گم تو که امروز باید پرداخت کنی مومن ، چرا با خودتو من اینکارو می کنی ؟
به خرجش نمیره که نمیره
ولی اما چون امروز حالم خوب بود نمی خواستم بد شه گفت فردا پرداخت کنم گفتم باشه
خدا فردارو بخیر بگذرونه.خیلی :دی

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

بدون شرح

خیلی وقت بود ماجرای اعدام بهنود شجاعی هر چند وقت یکبار دلهره رو مهمون دل ما ایرانی ها میکرد.
خیلی وقت بود خیلی همه از جمله فعالان حقوق بشر و تیم هنرماندان و یکدنیا انسان معمولی که تو سینشون قلب می طپه تلاش می کردن تا زندگیرو به این مرد جوان که 5 سال از روزهایی روکه می تونست براش خیلی پر بار باشه پشت میله های زندان سپری کرده از طناب دار رها کنن که متاسفانه میسر نشد.
امروز خیلی از چشمها گریان شد.
امروز شاید خیلی ها از خدا گله مند شدن.
اما امروز یه اتفاق بد دیگه هم افتاد ، به کثافت کشیده شدن حس مادری توسط یه مادرنما. مادری که دلش اومد خودش علی رغم التماسهای بهنود طناب دار رو به گردنش بنداره و جهار پایه رو از زیر پاش بکشه
یه مادر اگه مادر باشه اگه حس مادری داشته باشه با وجود حتی دیدن داغ فرزند نمی تونه تا این حد بی رحم باشه
داغ فرزند خیلی سخته می دونم
بخدای احدو واحد می دونم
ولی راضی شدن به مرگ یه آدم بخدا به سختی داغ دیدنه
نمی دونم این آدم که حتی دلم نمیاد واژه مادر بودن بخاطر نسبت دادنش زیر سوال ببرم از این به بعد شبا چطور می تونه سر راحت به بالش بزاره
از این به بعد دوتا داغو باید به دوش بکشی
داغ فرزندتو و داغی که خودت باعثش شدی
خدا به فریادت برسه
از قدیم می گن لذت بخشیدن خیلی بیشتر از انتقام هست
اگر فکر می کنی انتقام دردتو تسکین می ده سخت در اشتباهی
خدا به فریادت برسه

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

یه کشف نه چندان جالب

امروز نظر دوستی رو در مورد بلاگم که شنیدم تعجب کردم
گفت خیلی از نا امیدی گفتم
گفتم نه اینجوری نیست یعنی من توش نا امیدی نمی بینم
بعد رفتم دوباره همه پستارو خوندم
دیدم کمی تا قسمت زیادی راست می گه
مجددا تعجب کردم البته با شدت و حدت بیشتری
به چند روز گذشته فکر کردم
مرورشون کردم دیدم واقعا اتفاق بدرد بخوری توش نیافتاده
کلی کار که ریخته رو سرم
یه دوست خیلی قدیمی فوت کرده که یه دختر 8 ساله داشته و من مدام یاد روزایی می افتم که مامانم رفت پیش خدا و واقعا روزهای سختی بود
برادرم داره ازدواج می کنه و من بشدت بهش وابسته هستم و بیشتر از تنهایی متنفر
و
و
هزارتا و یه دیگه
با این احوال به نظرم این درجه از ناامیدی تو پستام دیده نمی شه
یعنی اصلا بهش فکر نکرده بودم
البته خودمونیم الانم خیلی بهش فکر نمی کنم:دی
درهر حال وقتی زیادی تو مشکل باشی دیگه خیلی نمی تونی تشخیص بدی این مسئله مشکل هست یا نه
همه چی برات عادی میشه و میشه زندگی روزمررررررررره
بلاخره من پررو تر از این حرفام: خیلی دی

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

خواهر شوهر

آخ که دلم خووووووونه
یه زمانی خواهر شوهرا چه ابهتی داشتن
حرفشون برو بود
ازشون اگر حساب هم نمی بردن احترامشو نگه می داشتن
از اونجا که هر چی همچین که به ما می رسه وا می رسه از زمانی که به خواهر شوهر بودن ملقب شدیم آسمون تپید
همه چی برعکس شد
وقتی شماره یکی از اعضای خوانواده محترم عروس رو موبایلم می افته چهل ستون بدن خودم و خاندانم به لرزه می افته
چون می دونم اینا هر وقت می خوان غر بزنن یادشون می افته منی وجود داره
امروووزم از اون روزاس
خدایا زودتر این ابان تموم شه اینا یرن سر خونه زندگیشون بلکه مشکلات دست از سر من بیچاره برداره
کجایی عظمت خواهر شوهرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

من و خدایم

بدان خدایی که گنج های آسمانی در دست اوست به تو اجازه درخواست داده

واجابت آن رابرعهده گرفته است.تورافرمان داده که ازاوبخواهی تاعطا کند.

درخواست رحمت کنی تا ببخشاید وخداوند بین تووخودش کسی را قرار نداده تا فاصله ایجاد کند وتورا مجبورنکرده که به واسطه پناه ببری واگرگناه کردی درتوبه را نبسته درکیفرتوشتاب نکرده و برای بازگشت بر تو عیب نگرفته . در آنجاییکه سزاوار توست رسوایت نکرده و برای بازگشت به سوی خود شرایط سنگینی مطرح نکرده است. هرگاه اورابخوانی صدایت رامی شنود و وقتی بااودرد دل می کنی راز تو رامی داند پس حاجت خود رابه اوبگو و آن چه در دل داری را برای او بازگو . غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن ، تاغمهای تورا برطرف کند ودرمشکلات تورایاری کند واز گنجینه های رحمت او چیزهایی درخواست کن که جز او کسی نمی تواند عطا کند خداوند کلیه گنجینه های خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد،

پس هرگاه اراده کردی می توانی با دعا درهای نعمت خداوند را بازکنی تا باران رحمت الهی بر تو ببارد ، هرگز از تاخیرات اجابت دعا ناامید نباش . هرگاه در اجابت دعا تاخیرایجاد می شود بدان که پاداش درخواست کننده بیشتر و جزای آرزومند کاملتر شود.

گاهی درخواست می کنی اما پاسخ داده نمی شود ، زیرابهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقتی مشخص به تو بخشیده خواهد شد.

معراج یک فرشته



یکی دو روزی بود دلم خیلی گرفته بود

گریون یه اتفاق غریب ناخوشایند بود

امروز حادث شد

خبر فوت نه چندان ناگهانی یه مادر

خودش که با عروجش آرامشو بغل کرد

دلم برای دختر کوچکش گرفت که تا اخر دنیا هم نمی تونه جایگزینی برای مادرش پیدا کنه

و هرچی که بزرگتر میشه فقدان مادر بیشتر آزارش می ده

روحش شاد

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

اسارت

مرا بخوان ، شاید پیدا شوم

شاید خود را پیدا کنم

شاید از اسارت واژه آزادم کنی

آخر می دانی

آمدم واژه می روی را معنی کنم ، همزاد پنداری مرا دچار رفتن کرد

و ترس از رفتن مرا میهمان سکون

و حالا نمی دانم می روم یا ساکن هستم

مرا بخوان شاید پیدا شوم