۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

قصه های من و عروسی 2

همه اتفاقهای ناخوشایند تو زندگی لزوما بد نیست
شاید باید اتفاق بیافته تا تو قشنگیهای دنیارو هم ببینی
کار کردن من تو آریاست داره تقریبا 2 ساله می شه
تو این دو سال همیشه همکارام هوامو داشتن و نذاشتن به تنهایی بار زندگی رو به دوش بکشم ولی لطفی که روز عروسی پیام به من کردن باعث شد پشتم گرم تر سابق شه.
قصه از اینجا روع شد که قضیه خوابوندن ماشین به گوش آریاست رسید اومدم شرکت پول بردارم که یه وقت شیرینی خواستن خیالم راحت باشه که علی مدیرم علاوه برپول کارت عابرشو بهم داد که شاید یه وقت لازم باشه و آقای حکیم زاده سوئیچ توسانشو بهم داد که البته جرات نکردم بگیرم(آخه منو شاسی بلند؟) داشتم می رفتم که داود ابادی حسابدار شرکت گفت می دونم ماشین اقای حکیم زاده رو روت نشد بگیری و سوئیچشو بهم داد و کلی کارم راه افتاد.
اینجا بود که یقین پیدا کردم هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست.
از طریق این پست از همشون بینهایت تشکر می کنم
آریاست دیگه واسه من فقط محل کار نیست .
خوشحالم از اینکه اینجا کار می کنم.
خدا جونم متشکرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر