۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

یه کشف نه چندان جالب

امروز نظر دوستی رو در مورد بلاگم که شنیدم تعجب کردم
گفت خیلی از نا امیدی گفتم
گفتم نه اینجوری نیست یعنی من توش نا امیدی نمی بینم
بعد رفتم دوباره همه پستارو خوندم
دیدم کمی تا قسمت زیادی راست می گه
مجددا تعجب کردم البته با شدت و حدت بیشتری
به چند روز گذشته فکر کردم
مرورشون کردم دیدم واقعا اتفاق بدرد بخوری توش نیافتاده
کلی کار که ریخته رو سرم
یه دوست خیلی قدیمی فوت کرده که یه دختر 8 ساله داشته و من مدام یاد روزایی می افتم که مامانم رفت پیش خدا و واقعا روزهای سختی بود
برادرم داره ازدواج می کنه و من بشدت بهش وابسته هستم و بیشتر از تنهایی متنفر
و
و
هزارتا و یه دیگه
با این احوال به نظرم این درجه از ناامیدی تو پستام دیده نمی شه
یعنی اصلا بهش فکر نکرده بودم
البته خودمونیم الانم خیلی بهش فکر نمی کنم:دی
درهر حال وقتی زیادی تو مشکل باشی دیگه خیلی نمی تونی تشخیص بدی این مسئله مشکل هست یا نه
همه چی برات عادی میشه و میشه زندگی روزمررررررررره
بلاخره من پررو تر از این حرفام: خیلی دی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر