۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

بدون شرح

خیلی وقت بود ماجرای اعدام بهنود شجاعی هر چند وقت یکبار دلهره رو مهمون دل ما ایرانی ها میکرد.
خیلی وقت بود خیلی همه از جمله فعالان حقوق بشر و تیم هنرماندان و یکدنیا انسان معمولی که تو سینشون قلب می طپه تلاش می کردن تا زندگیرو به این مرد جوان که 5 سال از روزهایی روکه می تونست براش خیلی پر بار باشه پشت میله های زندان سپری کرده از طناب دار رها کنن که متاسفانه میسر نشد.
امروز خیلی از چشمها گریان شد.
امروز شاید خیلی ها از خدا گله مند شدن.
اما امروز یه اتفاق بد دیگه هم افتاد ، به کثافت کشیده شدن حس مادری توسط یه مادرنما. مادری که دلش اومد خودش علی رغم التماسهای بهنود طناب دار رو به گردنش بنداره و جهار پایه رو از زیر پاش بکشه
یه مادر اگه مادر باشه اگه حس مادری داشته باشه با وجود حتی دیدن داغ فرزند نمی تونه تا این حد بی رحم باشه
داغ فرزند خیلی سخته می دونم
بخدای احدو واحد می دونم
ولی راضی شدن به مرگ یه آدم بخدا به سختی داغ دیدنه
نمی دونم این آدم که حتی دلم نمیاد واژه مادر بودن بخاطر نسبت دادنش زیر سوال ببرم از این به بعد شبا چطور می تونه سر راحت به بالش بزاره
از این به بعد دوتا داغو باید به دوش بکشی
داغ فرزندتو و داغی که خودت باعثش شدی
خدا به فریادت برسه
از قدیم می گن لذت بخشیدن خیلی بیشتر از انتقام هست
اگر فکر می کنی انتقام دردتو تسکین می ده سخت در اشتباهی
خدا به فریادت برسه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر