۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

نامه ای برای او

سلام
اگر از احوالات ما جویا باشی قابل عرض که هنوز هم دنیایت میدان جنگ آنانیست که حتی خود را فقط برای خود می دانند.
هنوز هم گرگها در هیئت میش گله را به تاراج می برند.
هنوز هم محرم که می شود همه بر تشنه لبی حسین گریه می کنند.
هنوز هم زنان ده سپر بلای مردانشان هستند.
هنوز هم قیمتی برای دل خوش اعلام نشده.
هنوز هم مرد خدا را از روی داغ پیشانی شناسایی می کنند.
و اگر باز هم بخواهی بدانی
هنوز هم منصور حلاج را روزی 10 بار به جرم انالحق گفتن بالای دار می برند.
هنوز هم سر آغاز قصه مادربزرگ یکی بود یکی نبود است و مثل همیشه نبود داستان سهم ما می شود.
و من نفهمیدم چرا کلاغ قصه هیج وقت به خانه نمی رسد ، شاید او هم مانند هزاران بی سرپناه دورو برم خانه ای ندارد.
می بینی :
همه چیز خوب است و ملالی نیست جز رنج زندگی اجباری در دنیایی که تو می خواستی زیبا باشد و ...
.
.
.
نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر