۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

امسال

من هستم
همین نزدیکی
چشم بگشایی مرا می بینی
همین دیروز بود
می خندیدیم از ته دل
اشک می ریختیم بی پروا
شادمان بودیم
تا اکنون آمد
خواب شیرین رویاهایمان را برد که برد
اکنون خیلی دبر نیست
شاید فردای دیروز باشد
امروز هم می خندیم
اما کو ته دلی
امروز هم اشک میریزیم
شانه هامان شانه خالی کرده اند از بودن
ما به سکون نبودن گرفتار شدیم
ما نیستیم
من نیستم
اما تو بگرد
شاید در تبسمی پیدا کنی مرا
مرا غرق بودن کن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر