۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

امسال

من هستم
همین نزدیکی
چشم بگشایی مرا می بینی
همین دیروز بود
می خندیدیم از ته دل
اشک می ریختیم بی پروا
شادمان بودیم
تا اکنون آمد
خواب شیرین رویاهایمان را برد که برد
اکنون خیلی دبر نیست
شاید فردای دیروز باشد
امروز هم می خندیم
اما کو ته دلی
امروز هم اشک میریزیم
شانه هامان شانه خالی کرده اند از بودن
ما به سکون نبودن گرفتار شدیم
ما نیستیم
من نیستم
اما تو بگرد
شاید در تبسمی پیدا کنی مرا
مرا غرق بودن کن

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

سال جدید

سال داره کم کم نو میشه
امسال خیلی زود گذشت
زده بود دوره تندو می تازوند
سال بدی نبود اگه بدیاشو در نظر نگیریم
امیدوارم سال بعد دلپذیر تر باشه
بدون جنگ و خونریزی
تو یه کشور آزاد
دیگه فقیر نبینیم
کسانی که باید برن کم کم زحمتو کم کنن
دیگه هر روز که از خواب پا مشیم یه سوپرایز جدید نشنویم
کلا آخر عاقبتمنو خدا بخیر کنه

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

مامانم

اگه من بگم دلم برای مامانم خیلی تنگ شده
اینقدر تنگ که هر وقت یادش می افتم بغضم می گیره زشته ؟
من دلم واسه مامانم خیلی تنگ شده :((((((((((((((

برف

بلاخره چشممون به جمال برف روشن شد آخر زمستونی :دی

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

سکوت

وقتی خیلی ساکتی یا حرفی واسه گفتن نداری
یا یه عالمه حرف واسه گفتن

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

این روزها

این روزها که می گذرد گاهی یادم می رود باشم
این روزها که می گذرد غریبانه غرق در نبودنم

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

گریه

تو خونه ی جدید یه قانون جدید گذاشتم که علاوه بر دعوا کسی اونجا گریه نکنه
مثل اینکه به گریه بر خورده
در شرف انفجارم دریغ از 2 قطره اشک
خدایا بگم غلط کردم همه چی بر می گرده به روال قبل از تصویب قانون ؟؟؟